سایت آپلود عکس و آپلود سنتر فایل ایران بلاگ سایت آپلود عکس و آپلود سنتر فایل ایران بلاگ

۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

پل صراط از منظر علي(ع)


پل صراط از منظر علي(ع)


راه بندگان خدا در روز قيامت از مرصاد كمينگاه ويژه مى گذرد و كسى نيست كه از آن عبور نكند...و معناى آيه اين است كه هيچ عملى از بندگان خدا از ديدگان خداوند پنهان نمى ماند


يكى از نكاتى كه درباره قيامت مطرح است و دانستن آن داراى ارزش به سزايى است ، موضوع پل صراط است كه نتيجه برداشت از آيات قرآن و روايات ائمه طاهرين عليه السلام است .
امام صادق عليه السلام درباره صراط فرموده است :
الناس يمرون على الصراط، والصراط اءدق من الشعر و من حد السيف . (49)
و بدانيد كه مردم از پل صراط عبور داده مى شوند، و صراط پلى باريكتر از مو و لبه تيز شمشير است .
على عليه السلام درباره صراط فرموده است :
...و اعلموا اءن مجازكم على الصراط و مزالق دحضه ، و اءهاويل زلله ، و تارات اءهواله . (50)
...و بدانيد كه گذرگاه شما صراط پل ويژه دوزخ و مكان هاى لغزش و فرو افتادن ، و ترس از لغزش ها و نوبت هاى ترس ها است .
شيخ طبرسى رحمة الله عليه در تفسير آيه ان ربك لبالمرصاد (سوره فجر / 15) نوشته است :
يعنى راه بندگان خدا در روز قيامت از مرصاد كمينگاه ويژه مى گذرد و كسى نيست كه از آن عبور نكند...و معناى آيه اين است كه هيچ عملى از بندگان خدا از ديدگان خداوند پنهان نمى ماند زيرا او همه سخنان آنان را شنيده و همه كارهاى آنان را مى بيند، مانند كسى كه در كمينگاه قرار گرفته باشد. (51)
آنچه به ذهن انسان مى رسد اين است كه اين صراط يك نوع پل ظاهرى طبيعى نيست و تعبير به آن در روايات و يا اشاره به آن در آيه قرآن دليل نمى شود كه چنين باشد، بلكه يك تعبير مجازى است و به همانگونه كه شيخ طبرسى رحمة الله عليه در معنى آيه سوره فجر بيان نموده است ، بيانگر اين است كه هيچگونه عمل و سخنى از بندگان خدا از او پنهان نيست ، و او از همه سخنان و كارهاى انسان ها آگاه است ، و آن سخنان و كارها در سرنوشت آن انسان ها دخالت داده مى شوند از اين رو عارفان نيز به ياد آن روز هراسان گرديده و از ترس و وحشت آن ، اشك مى بارند، چنانكه بابا طاهر همدانى سروده است :
از آن روزى كه ما را آفريدى
به غير از معصيت چيزى نديدى
خداوندا به حق هشت و چارت
زما بگذر شتر ديدى نه ديدى


شبيه پيامبر (ص)


شبيه پيامبر (ص)


لياقت و شايستگى حضرت علي اكبر به حدى بود که حتى دشمنان اهل بيت نيز بدان اعتراف داشتند! معاويه او را در فضايل و کمالات و مردم‌داري، شباهت شکل و شمايل به پيامبر -ص- بى‌نظير و شايسته خلافت مى‌دانست. بحار/ ج45/ ص 45



نگاهى گذرا به تقويم زندگانى حضرت على اکبر (ع)
نام: على (همنام جد بزرگوارش، اميرالمومنين (ع))
امام حسين عليه السلام به پدرش بسيار علاقه داشت و لذا فرمود: اگر هزار پسر داشتم نام همه را على مى‌گذاشتم. از اين روى نام هر سه پسرش را «علي» گذاشت (به نام‌هاى على‌اکبر، على اوسط، على اصغر (عليهم السلام))
لقب: اکبر
کنيه: ابوالحسن
تاريخ و محل ولادت: يازدهم شعبان سال 33 ه- ق در مدينه
پدر: سيد الشهداء، حسين بن على (ع)
مادر: ليلى دختر ابى مره بن عروه بن مسعود ثقفى ملقب به «بره»
(ارشاد شيخ مفيد / ج 2/ ص 106)
مدت عمر: 28 سال (33 لغايت 61 ه- ق)
تاريخ و محل شهادت: روز دهم محرم الحرام سال 61 ه- ق در سرزمين کربلا.
محل دفن: قبر مطهر و مضجع منور و حرم با صفاى او در کربلا، نزديک حرم مطهر پدر بزرگوارش ابا عبدالله الحسين (ع) است.
على اکبر (ع) از نظر وجاهت وزيبايي، ملاحت و دلربايي، تناسب اندام و موزون بودن قيافه، بى‌نظير بود!
ن
وشته‌اند: بسيار زيبا و نورانى بود! رويش چون ماه شب چهارده مى‌درخشيد و در حسن و جمال و کمال و خلق و خوي، شبيه‌ترين مردم به رسول خدا (ص) بود. کس در نيامده است بدين خوبى از درى هرگز نياورد چو تو فرزند مادرى على اکبر (ع) داراى صورت و سيرتى جذاب، صداى خوش و طبع بلند، منظره مليح، داراى ادب و تربيت بى‌نظير، و پيوسته با خضوع و خشوع و با صلابت و بزرگوار و نطيف و داراى خال هاشمى بود. ... او در ويژگى‌هاى معنوى و فضايل، علمى و اخلاقي، رشد جسمى و اجتماعى و کمالات روحى و مناقب نفسانى و سجاياى ملکوتى در ميان تمام بنى هاشم و ياران امام حسين (ع) کم نظير بود. در حلم، تواضع، جود و بخشش، سخاوت و کرم، شجاعت، بلاغت و فصاحت برترين شاگرد مکتب حسين (ع) بود. لياقت و شايستگى آن بزرگوار به حدى بود که حتى دشمنان اهل بيت نيز بدان اعتراف داشتند! معاويه او را در فضايل و کمالات و مردم‌داري، شباهت شکل و شمايل به پيامبر (ص) بى‌نظير و شايسته خلافت مى‌دانست. (بحار/ ج45/ ص 45) خانواده و فرزندان در اينکه آيا حضرت على اکبر (ع) داراى خانواده و فرزندانى بوده است يا نه در فرازى از زيارت نامه آن بزرگوار مى‌خوانيم: صلى الله عليک و على عترتک و اهل بيتک و آبائک و ابنائک. (کامل الزيارات/ ص 239 بحار/ ج 98/ ص 186و 217) همچنين سفارش امام صادق (ع) به ابو حمزه ثمالى که فرمود: چون به قبر او رسيدي، ضع خدک على القبر! و قل: صلى الله عليک يا ابا الحسن! از اين دو عبارت در زيارت نامه على بن الحسين، على اکبر (ع) پيداست که او فرزندى به نام حسن داشته و داراى خانواده و فرزندان متعدد بوده است، ولى تاکنون به علويانى که نسب آنان به جناب على اکبر(ع) برسد، کسى دست نيافته! بلکه برخى از علماى انساب تصريح کرده‌اند که از آن بزرگوار اولادى نمانده و نسل امام حسين (ع) تنها از طريق امام چهارم (ع) ادامه پيدا کرده است. (تذکره الخواص / 249) اگرچه «عدم الوجدان لا يدل على عدم الوجود» دست نيافتن ما دليل بر همسر و فرزند نداشتن آن بزرگوار نيست و مجهول بودن موضوع، در برابر اين فراز از زيارت، اعتبارى نخواهد داشت! بويژه آنکه برابر برخى از روايات معتبر، نظير روايت احمد بن نصر بزنطي، على اکبر (ع)، کنيزى (ام ولد) داشته و از او صاحب فرزند بوده است.
معلوم است که تا جاريه صاحب فرزند نشود او را ام ولد نمى‌گويند. (نفس المهموم/ ص
315

درد دل پنهاني سيد علي


سرخوش زسبوى غم پنهانى خويشم
چون زلف تو سرگرم پريشانى خويشم
در بزم وصال تو نگويم زكم و بيش
چون آينه خو كرده به حيرانى خويشم
لب باز نكردم به خروشى و فغانى
من محرم راز دل طوفانى خويشم
يك چند پشيمان شدم از رندى و مستى
عمريست پشيمان زپشيمانى خويشم
از شوق شكرخند لبش جان نسپردم
شرمنده جانان زگران جانى خويشم
بشكسته تر ازخويش نديدم به همه عمر
افسرده دل از خويشم و زندانى خويشم
هر چند امين، بسته دنيا نيم اما
دلبسته ياران خراسانى خويشم

دعای امام سجاد(ع) در فرارسیدن ماه رمضان


مقدمه

با سلام خدمت همه دوستان اميدوارم كه ايام مبارك ماه رمضان را در بهترين حالت ممكن در حال سپري كردن باشيد. وقتي ماه رمضان است گفتن از غير رمضان اصلا لطفي نداره. يك چيز ديگه هم هست من كه نمي دونم رمضان چيه! اصلا وقتي معصوم درباره اين ماه پر خير و بركت سخن گفته اند من غلط بكنم از پيش خودم بگم! امروز مي خواهم دعاي حضرت امام سجاد(ع) را از صحيفه سجاديه بيارم.(قسمت بندي ها و عنوان گذاشتن ها و تیره کردن بخشهایی از دعا از من است که موضوعات مطرح شده را کمی بیشتر تو دید قرار بدم) دعاي آن حضرت به وقت فرا رسيدن ماه مبارك رمضان:

«دعا به وقت فرا رسيدن ماه رمضان»(دعای چهل و چهارم)

حمد خداوند

" سپاس خدا را كه ما را راهنما به سپاس خود شد، و شايسته آن نمود، تا از شكرگزاران احسان او گرديم، و به ما بر اين كار پاداش نيكوكاران بخشد. و سپاس خداى را كه دينش را به ما عنايت فرمود، و ما را به آئين خود اختصاص داد، و در راههاى احسان خود روان ساخت، تا در آنها به فضل و لطفش به سوى رضوان او حركت كنيم، چنان حمدى كه از ما بپذيرد، و به سبب آن از ما خشنود شود.

منزلت ماه رمضان

و سپاس خداى را كه از جمله آن راهها، ماه خود ماه رمضان را قرار داد، ماه روزه، ماه اسلام، ماه طهارت، ماه آزمايش، ماه قيام، ماهى كه قرآن را در آن نازل كرد، براى هدايت مردم، و بودن نشانه‏هايى روشن از هدايت و مشخص شدن حق از باطل، و بدين جهت برترى آن ماه را بر ساير ماهها بر پايه احترامات فراوان، و فضيلت‏هاى آشكار روشن نمود، پس آنچه را در زمانهاى ديگر حلال بود حرام كرد، و براى اكرام آن خوراكيها و آشاميدنيها را منع نمود، و براى آن زمان معيّنى قرار داد كه حضرتش - جلّ‏وعز - اجازه نمى‏دهد از آن پيش افتد، و نمى‏پذيرد كه از آن پس افتد، سپس يكى از شبهايش را بر شبهاى هزار ماه فضيلت و برترى داد، و آن را شب قدر ناميد، كه در آن شب فرشتگان و روح به فرمان پروردگارشان براى هر امرى نازل مى‏گردند، و آن شب سلامتى و بركت پيوسته است تا سپيده دم بر هر كس از بندگانش كه بخواهد به جهت قضايش كه لازم‏الاجراء دانسته است.

جوارح ما

بار الها بر محمد و آلش درود فرست، و معرفت برترى اين ماه و بزرگداشت احترامش، و خوددارى از محرمات در آن را به ما الهام كن، و ما را به روزه داشتن آن با حفظ جوارح از گناهان، و به كار بردن آنها در آنچه كه تو را خشنود مى‏نمايد يارى ده، تا با گوشمان به گفتار لغو گوش نكنيم، و با چشمانمان به تماشاى لهو نشتابيم، و دستهايمان را به حرامى دراز نكنيم، و - به سوى ممنوع تو گام برنداريم، و شكمهايمان جز به حلال پر نشود، و زبانمان به غير آنچه تو گفته‏اى گويا نگردد، و جز در كارى كه به ثواب تو نزديك مى‏كند به كوشش برنخيزيم، و جز آنچه از عقوبتت نگاه دارد فرا نگيريم، آنگاه اين همه را از خودنمايى رياكاران، و شهرت‏خواهى شهرت‏طلبان خالص و پاك گردان، به گونه‏اى كه كسى را با تو در اين امور شريك نكنيم، و مقصد و مقصودى غير تو نداشته باشيم.

نماز

بارالها بر محمد و آلش درود فرست، و ما را در اين ماه بر اوقات نمازهاى پنجگانه به نحوى كه حدودش را معين نمودى، و واجباتش را مقرر فرمودى، و شروطش را بيان كردى، و اوقاتش را تعيين نمودى آگاه و بينا ساز، و ما را در مرتبه آنانى قرار ده كه به مراتب آن رسيده‏اند، و اركانش را نگهبانند، و آن را در اوقات خود بپا مى‏دارند، آن طور كه پيامبرت - كه صلوات تو بر او و آلش باد - تشريع فرموده، در ركوع و سجود و همه آداب و درجات عالى فضيلتش، با كامل‏ترين طهارت و تمامترينش، و روشن‏ترين مراتب خشوع و رساترينش،

رفتار با ديگران

و ما را در اين ماه توفيق ده تا به خويشاوندان خود نيكى و پيوند كنيم، و به همسايگان از راه احسان و بخشش رسيدگى كنيم، و اموال خود را از مظالم پاك نمائيم، و با بيرون كردن زكات آن را پاكيزه كنيم، و با آن كس كه با ما قهر كرده آشتى كرده، و با كسى كه به ما ستم نموده به انصاف برخاسته، و با دشمن مدارا كنيم، مگر آن كه دشمنى با او به خاطر تو و در راه تو بوده، زيرا او دشمنى است كه هرگز با وى دوستى ننمائيم، و حزبى است كه دل با او صاف نكنيم،

اعمال شايسته

و ما را توفيق ده كه در آن به تو تقرب جوئيم در سايه اعمال شايسته‏اى كه ما را به آن از آلودگى معاصى پاك نمايى، و در آن از عيوب تازه بازدارى، تا هيچ يك از فرشتگانت جز مرتبه‏اى پائين‏تر از آنچه ما بجا آورده‏ايم از ابواب طاعت و انواع تقرب به سويت به محضرت عرضه نكنند. بارالها، تو را به حق اين ماه رمضان و به حق هر كس كه از آغاز تا پايان آن بندگى تو كرده، از فرشته‏اى كه او را به مقام قرب خود رسانده باشى، يا پيامبرى كه براى هدايت فرستاده باشى، يا عبد صالحى كه او را برگزيده باشى، سوگند مى‏دهم كه بر محمد و آلش درود فرستى، و ما را در اين ماه به كرامتى كه به اولياء خود وعده دادى سزاوار كن، و آنچه را كه براى اهل سعى و كوشش در طاعت و عبادت قرار داده‏اى براى ما قرار ده، و ما را در سايه رحمتت در رديف كسانى قرار ده كه استحقاق برترين مرتبه را نزد تو پيدا كرده‏اند.

لغزش و خطا

بارالها بر محمد و آلش درود فرست، و ما را از انحراف در توحيدت،و كوتاهى در ستايش حضرتت، و شك در دينت، و كورى از راهت، و بى‏توجهى به حرمتت، و گول خوردن از دشمنت: شيطان رانده شده دور ساز. بار خدايا بر محمد و آلش درود فرست، و چنانچه در هر شب از شبهاى اين ماه مبارك برايت بندگانى است كه بخششت آنان را آزاد مى‏كند، يا گذشتت ايشان را مى‏بخشد، پس ما را از آن بندگان قرار ده، و ما را براى ماه رمضانمان از بهترين اهل و ياران محسوب كن. بارالها بر محمد و آلش درود فرست، و همراه با به سر آمدن ماه رمضان گناهان ما را به سر بر، و با سپرى شدن روزهاى پايانيش پى‏آمدهاى گناهانمان را از ما برگير، تا در حالى از ما بگذرد كه ما را از خطاها و لغزش‏ها خالص نموده، و از گناهان پاك فرموده باشى. بار خدايا بر محمد و آلش درود فرست، و چنانچه ما در اين ماه منحرف شويم تو تعديلمان كن، و اگر از راه درستى بگرديم تو استوارمان ساز، و اگر دشمنت شيطان بر ما مسلط گردد تو ما را از او رهايى ده.

دعا براي همه اوقات

بارالها اين ماه را از عبادتمان سرشار ساز، و اوقاتش را به طاعتمان از تو زينت ده، و در روزش ما را به روزه داشتن، و در شبش ما را به نماز و زارى و خشوع در برابر خود، و خوارى به محضرت يارى فرما. تا روزش شاهد غفلت ما، و شبش گواه تقصير ما نباشد. بار الها ما را در همه ماهها و روزها تا زمانى كه زنده‏مان مى‏دارى اينچنين قرار ده، و ما را از عباد شايسته خود گردان كه بهشت را به ميراث برند و در آن جاودان باشند، آن عبادى كه هر چه دارند در راه حق مى‏بخشند در حالى كه قلوبشان از انديشه بازگشت به حضرت ربّ ترسان است، و از كسانى كه به جانب خيرات مى‏شتابند و بدان سبقت مى‏گيرند.

خاتمه دعا

بار خدايا بر محمد و آلش درود فرست، در هر وقت و هر زمان، و در هر حالى، به اندازه درودى كه به هر كس ديگر فرستاده‏اى، و چند برابر آن درودها كه احدى را قدرت بر شمردن آن نباشد، همانا آنچه را تو بخواهى انجام مى‏دهى."


راز سكوت علي(ع)


راز سكوت علي(ع)


در صورتي كه حقت را غصب كردند اگر تعداد يارانت از تعداد انگشتان دست و پايت فزون شد براي گرفتن حقت دست به شمشير ببر وگرنه صبر پيشه نما. در اين رابطه بعد از ماجراي سقيفه وقتي عده اي از اصحاب علي مي آيند و اعلام آمادگي مي كنند


پرسش: بعد از ماجراي سقيفه و غصب خلافت علي(ع) با وجود اينكه حضرت در جايگاه امامت و رهبري جامعه از سوي پيامبر(ص) در روز غديرخم نصب شده بود، چرا واكنش تعرض آميز از خود نشان نداد و براي گرفتن حق خود دست به شمشير نبرد؟
پاسخ:
مهمترين علل سكوت علي(ع) را در برابر غصب خلافت در محورهاي زير مي توان بيان كرد:
1- سفارش پيامبر اعظم(ص)
پيامبر اعظم(ص) به علي(ع) توصيه فرموده بود، در صورتي كه حقت را غصب كردند اگر تعداد يارانت از تعداد انگشتان دست و پايت فزون شد براي گرفتن حقت دست به شمشير ببر وگرنه صبر پيشه نما. در اين رابطه بعد از ماجراي سقيفه وقتي عده اي از اصحاب علي(ع) مي آيند و اعلام آمادگي مي كنند حاضريم حقت را بگيريم، حضرت براي اينكه ايمان، وفاداري و پايداري آنان را بيازمايد، فرمود: «فردا همه شما با سرهاي تراشيده در اينجا حضور بيابيد كه در پاسخ به نداي حضرت جز چهار يا پنج نفر حاضر نشدند.
2- حفظ وحدت جامعه اسلامي
علي(ع) را بايد بنيانگذار وحدت مسلمانان دانست چرا كه بيش از هر كسي در اين راه فداكاري و سختكوشي نموده است. بعد از رحلت پيامبر(ص)، فرهنگ قبيله اي دوباره جان گرفت و علي(ع) براي حفظ وحدت مجبور به سكوت شد كه تحمل آن از دست بردن به شمشير بسيار سخت تر و جانفرساتر بود. جامعه اسلامي در آن عصر با هجوم دشمن خارجي به ويژه روميان مواجه بود و وجود پيامبران دروغين مزيد بر علت بود و علي(ع) در سخني مي فرمايد من از همه حريصتر به وحدت مردم در جامعه مي باشم.
3- پيدايش مرتدين و پيامبران دروغين
علاوه بر ارتدادي كه در سال دهم هجري در قبايل بني حنيفه، اسد، كنده، غطفان و... اتفاق افتاد و اوج آن پس از رحلت پيامبر(ص) نمودار گشت، پيامبران دروغين نيز در نقاط مختلف عربستان ادعاي نبوت مي كردند و وحدت اسلامي را مورد تهديد قرار مي دادند كه امام در نامه اي به مالك اشتر يكي از علل سكوت خود را پيدايش مرتدين و پيامبران دروغين مي داند.
4- فعال شدن منافقان مدينه و ديگر اعراب منافق
منافقين كه در صدد از هم پاشيدن جزيره العرب و وحدت مسلمين بودند و قيام امام به اهداف آنان كمك مي نمود، عامل ديگري بود كه امام علي(ع) راهبرد سكوت را براي خنثي نمودن توطئه شوم منافقين انتخاب كرد.
5- كمي ياران و حاميان
امام علي(ع) در خطبه شقشقيه يكي از علل سكوت خود را كمي ياران و حاميان خويش مي داند كه در اين زمينه مخير بود يا با قلت ياران حق خود را بگيرد و يا نسبت به وضع تاريك روزگار سكوت را پيشه نمايد. آن حضرت شرايط را اين چنين توصيف مي فرمايد:
«در حالي كه در چشمم خار و گلويم را استخوان گرفته و ميراثم به تاراج رفته بود، صبر را پيشه كردم.
6- حفظ كيان و بقاي اسلام
امام در خطبه پنجم نهج البلاغه كمي ياران و حفظ كيان اسلام و جلوگيري از اختلافات را بيان كرده و علت سكوت خود را ترس از مرگ نمي داند بلكه قيام خود را بي حاصل و براي جامعه اسلامي زيانبار مي داند.
7- عوامي مردم و احياي فرهنگ قبيله اي
پيامبر اعظم(ص) در مدت 23سال تبليغ رسالت خود، فرهنگ جاهليت را در جامعه از بين برد ولي بسياري از سران مكه كه بعد از 23 سال جنگ، به اسلام ايمان آورده و پيامبر خدا(ص) لقب طلقا به آنان داد، به علت عدم درك روح اسلام و عمق فرهنگ ديني، مجدداً فرهنگ جاهليت را در بين خود بعد از رحلت پيامبر(ص) احيا كردند. بنابراين چون رئيس قبيله از علي(ع) پيروي ننمود مردم نيز به تبع آنان از امام علي(ع) حمايت ننمودند.
8- حركت خشونت طلبانه و مستكبرانه
برخي از صحابه چنان دست به خشونت زدند كه كمتر كسي ياراي مخالفت با آن را داشت. عده اي را روانه كوچه ها مي كردند و مردم را به بيعت با خليفه اول دعوت مي كردند مردم هم تابع احساسات قبيله اي بودند و از روي حرص و بي اطلاعي با خليفه بيعت كردند.
9- سرعت بيعت و شدت عمل اصحاب سقيفه
فرايند انتخاب خليفه و بيعت گرفتن به حدي شديد و سريع بود كه امكان بروز هرگونه عكس العمل را از امام علي(ع) گرفت. آن حضرت كه در حال غسل و كفن پيامبر اعظم(ص) بود و واگذاشتن جنازه پيامبر(ص) را بدون غسل و كفن بي احترامي و خيانت بزرگي به پيامبر خدا(ص) مي دانست اصحاب سقيفه از اين دل مشغولي علي(ع) بهره جسته و به حدي در گرفتن بيعت سرعت عمل نشان دادند كه آب غسل پيامبر(ص) خشك نشده بود و آنان كار را تمام كرده بودند.
10- نگه داشتن حرمت دين
علي(ع) خلافت را حق خود مي دانست ولي حرمت دين را برتر از آن مي ديد و اگر دين ضربه مي ديد جبران آن به راحتي مقدور نبود. آن حضرت اگرچه حق خود را حق دين مي دانست اما وحدت ديني را لازمتر از حق خود مي پنداشت

تحليلي كوتاه از زندگي پيشواي دوم شيعيان حضرت حسن بن علي امام مجتبي (ع)


تحليلي كوتاه از زندگي پيشواي دوم شيعيان حضرت حسن بن علي امام مجتبي (ع)


در نيمه ماه مبارك رمضان در شهر مدينه، سال سوم هجري خداوند متعال فرزندي به اميرمؤمنان علي (ع) و حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا سلام‌الله‌عليها هديه نمود، با شنيدن اين خبر و رساندن آن به وجود نازنين رسول مكرم اسلام...


در نيمه ماه مبارك رمضان در شهر مدينه، سال سوم هجري خداوند متعال فرزندي به اميرمؤمنان علي (ع) و حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا سلام‌الله‌عليها هديه نمود، با شنيدن اين خبر و رساندن آن به وجود نازنين رسول مكرم اسلام (ص) شادي وصف‌ناشدني‌اي سراسر وجود حضرتش را فرا گرفت و خود را به خانه پاره تن خود دختر گرامي‌اش رسانيد و قُنداقه مطهر نوزاد تازه متولد شده را در آغوش گرفت با نزول جبرئيل امين و عرض تبريك و تهنيت بر خاندان نبوّت، هديه‌اي كه از جانب خداوند بر اين خانواده عطا گرديد نام مباركي بود كه بر آن نوزاد نهادند نامش را « حسن » ناميدند چرا كه هم در صورت نيكو بود و هم در سيرت، از لحاظ شباهت ظاهري شبيه‌ترين شخص به پيامبر (ص) بود وهمين مورد علاقه شديد پيامبر (ص)را به همراه داشت و همواره حضرت ختمي مرتبت علاقه خود را اينگونه بيان مي‌كرد : « الحَسنُ فاِنَّهْ اِبني ووَلَدي وَ مِنّي و قُرَّةَ عَيْني و ضياءُ قَلبي و ثَمَرَةُ فُؤادي و هُوَ سَيِّدُ شبابِ اَهْلِ الجَنَّةِ و حُجّةُ اِلله علي الاُمّةِ اَمْرُهُ اَمري و قَولُهُ قَولِي مَنْ تَبِعَهُ فَاِنّهُ مِنّي وَ مَنْ عَصاهُ فَلَيْسَ مِنّي(1) »؛ حسن پسر و فرزند من است. او از من است و نور چشم من و روشنايي قلب من و ميوه جان من است. او سيد و آقاي جوانان اهل بهشت است و حجت خدا بر امت مي‌باشد. دستور او دستور من و سخنش سخن من است. كسي كه از او پيروي كند از من است و هر كس نافرمانيش كند از من نيست.
امام مجتبي هفت سال از بهار عمرش نگذشته بود كه طعم تلخ رحلت جدّ گرامي‌اش را چشيد، سي سال بعد از رحلت پيامبر گرامي اسلام (ص) همواره در همه عرصه‌ها و فراز و نشيبهاي حيات سياسي پدر خويش يار و مددكار اميرمؤمنان بود كه سرانجام پس از ده سال امامت در سن 47 سالگي شربت شهادت را نوشيد.
در اين نوشتار اشار‌ه‌اي كوتاه به سجاياي اخلاقي و همچنين حيات سياسي آن امام بزرگوار گرديده‌ است باشد كه از رهروان راستين حضرتش قرار بگيريم.
سجاياي اخلاقي
سيرت باطني : در مقدمه نوشتار ذكر كرديم كه هم در صورت حسن بود و هم در سيرت، شاهد بر اين ادعا ظرفِ وجودي و سيرت باطني حضرت مجتبي (ع) آن قدر باعظمت بود كه علي (ع) اولين رهنمودها و توصيه‌هاي اخلاقي را براي فرزندش بيان مي‌كند و تجلي آن آموخته‌ها و تاثيرگذاري آنها بر شخصيت او در صفاتي بروز مي‌كند كه حلم و كرم از تجليات خاص اخلاقي حضرت مي‌شود و به خاطر شدت جود و سخاوت به كريم اهل بيت ملقب مي‌گردند، با نقل داستاني كه عنوان مي‌گردد، مي‌توان به اين مهم رسيد كه مسير امامت را با سجاياي اخلاقي به بهترين شيوه ممكن سُكان‌داري نمود و با همين اخلاق حليمانه و كريمانه تاروپود سياست‌بازيها و تبليغات مسموم دستگاه اموي را از هم گسسته و نقش بر آب كرد و همين برخوردهاي اخلاقي بود كه قدرت حاكمه را به وحشت انداخت و زندگي سياسي اش را وارد مرحله جديدي كرد.
حلم حضرت در برخورد با مرد شامي : روزي يكي از شاميان كينه‌توز با قلبي مالامال از خشم و آكنده از غيظ وارد مدينه شد، امام (ع) را در كوچه‌اي از كوچه‌هاي مدينه به همراه جمعي از ياران و اصحاب ديد. آن گاه بي پروا تا مي‌توانست به آن حضرت دشنام و ناسزا گفت. امام (ع) بي آن كه عكس‌العملي نشان دهد و به گفته‌هايش پاسخي بدهد آرام و باوقار گوش مي‌داد تا اينكه حرفهاي جسورانه مرد شامي به پايان رسيد و خسته شد، امام (ع) فرمود : به گمانم كه در اين شهر غريب هستي و دچار اشتباه شده‌اي . . . حال اگر از ما خواسته‌اي داري، اجابت مي‌كنيم و اگر رهنمودي بخواهي راهنمايي مي‌كنيم، اگر مركبي براي سوار شدن بخواهي در اختيارت مي‌گذاريم و اگر گرسنه باشي غذايت مي‌دهيم، اگر حاجتي داري برآورده مي‌سازيم و اگر وسايل خود را در نزد ما به امانت بگذاري و مهمان ما شوي از تو پذيرايي مي‌كنيم و تا هنگام بازگشت به تو خوش خواهد گذشت، . . . آن مرد شامي كه اين سخنان را از آن امام حليم و مهربان شنيد تحت تاثير شديد محبت قرار گرفت و به شدت گريست و در همان جا گفت : گواهي مي‌دهم كه تو خليفه خدا در روي زمين هستي و خداوند مي‌داند كه رسالت و امامت را به چه كسي بدهد. اين را بدان كه تا كنون تو و پدران تو دشمن‌ترين افراد نزد من بوديد و اكنون محبوب‌ترين خلايق.
حيات سياسي امام حسن مجتبي(ع)
آنچه همواره در بعد سياسي در طول تاريخ مورد بحث و بررسي مي باشد جريان درگيريها و تقابل بين امام مجتبي (ع) و معاويه پليد بوده است كه اوج اين رويارويي مشهور به صلح امام حسن گرديده است كه در اين نوشته نكاتي پيرامون اين قضيه مطرح مي‌سازيم و خوانندگان محترم را به تامل بيشتر در اين باره دعوت نموده، اميدواريم بصيرت مابه اين موضوع بيش از پيش گردد.
صلح،آشتي يا مصالحه : متاسفانه مورخين و ناقلين از اين جريان به صلح ياد كرده و كتابهايي نيز در اين رابطه نوشته‌اند و همه مي‌دانيم متبادر از كلمه صلح آشتي و صميميت بين دو طرف درگيري است در حالي كه مصالحه نوعي مدارا كردن و درآن گذشت مي‌باشد و چيزي را به مسالمت به پايان رسانيدن مي‌باشد با توجه به مفاد تعهداتي كه امام (ع) و لفظي كه در اين نامه امام (ع) به كار مي‌برد و مي‌فرمايد « صالحه علي ان يسلم اليه و لاية امر المسلمين علي أن يعمل فيهم بكتاب الله و سنة نبيه محمد (ص) و ...(2) » مصالحه به معنا نزديك مي‌شود زيرا مصالحه‌ايي كه امام انجام داد با توجه به ياران سست ايمان كه معاويه آنان را با پول فريب داده بود با تعهداتي كه امام (ع) از معاويه گرفت از خلافت به طور تحميلي كناره‌گيري نمود و اين در آن شرايط حساس درايت و زيركي خاصي مي‌طلبيد تا امامت ايشان همچنان پابرجا بماند، در حاليكه كلمه صلح از ترفندها و عوام‌فريبي‌هاي معاويه بوده است كه در الفاظ ايشان به كار رفته است هنگامي كه خود فرستاده‌اي براي پيشنهاد صلح نزد امام (ع) فرستاد دستور داد شايعه درخواست صلح از جانب امام حسن (ع) را مطرح سازند و در سپاه مقدم امام منتشر سازند سپس معاويه براي فريب عبيدالله بن عباس به او نوشت : « إن الحسن قد راسلني في الصلح(3) » يعني اينكه همانا امام حسن (ع) فرستاده‌اي براي صلح نزد من فرستاده است، پس چنين شايعاتي بعدها به صورت نقلهاي تاريخي درآمده و واقعيات را دگرگون ساخت.
پس به طور مختصر مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه تعبير معاهده مناسبت بيشتري دارد تا صلح‌نامه، اميدواريم مورد رضايت حضرتش قرار گيرد.
سازمان تبليغات اسلامي همدان
سعيد ديني
________________________________________
پي نوشتها :


ر.ك : رسول جعفريان، حيات فكري و سياسي امامان شيعه (انتشارات انصاريان قم) ص159، چاپ هشتم، 1384ش.

ر.ك : رسول جعفريان، حيات فكري و سياسي امامان شيعه، ص148.
1ـ عمادالدين طبري، بشارة المصطفي، انتشارات كتابخانه حيدريه، نجف، 1383ق، ص199. 2ـ الفتوح، ج4، صص160-158. 3ـ ابن ابي الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج11، ص42

شگفت انگيزترين دوره زندگي امام علي(ع)


شگفت انگيزترين دوره زندگي امام علي(ع)

استاد شهيد مرتضي مطهري شگفت انگيزترين دوره هاي زندگي علي در حدود 45 ساعت است. علي يك دوره زندگي دارد از تولد تا بعثت پيامبر. دوره دوم زندگي ايشان از بعثت پيامبر تا هجرت شروع مي شود. از هجرت تا وفات پيامبر دوره سوم زندگي علي شروع مي شود و رنگ و لون ديگري دارد و از وفات پيامبر تا خلافت خودش در طول اين 25 سال يك شكل ديگري دارد و در همه دوره خلافت چهارساله و نيمه اش باز زندگي علي يك دوره ديگر است و يك دوره هم دارد كه اين دوره كمتر از دو شبانه روز است و اين دوره، شگفت انگيزترين دوره هاي زندگي علي است يعني فاصله ضربت خوردن تا وفات. انسان كامل بودن علي اين جا ظاهر مي شود يعني در لحظاتي كه مواجه با مرگ شده است، يكي از معيارهاي انسان كامل اين است كه عكس العملش در مواجهه با مرگ چگونه است. عكس العمل علي در مواجهه با مرگ، اولين عكس العملش اين بود كه ضربت به فرق مباركش وارد شد دو جمله از او شنيده شد: 1- اين بود كه فرمودند: اين مرد را بگيريد 2-اين بود كه فرمودند: فزت و رب الكعبه قسم به پروردگار كعبه كه رستگار شدم، به شهادت نائل شدم، شهادت براي من رستگاري است. علي را آوردند و در بستر خواباندند. طبيبي است به نام اسيدبن عمرو اين طبيب را كه از تحصيل كرده هاي جندي شاهپور و عرب هم بوده و در كوفه مي زيسته است مي آورند براي معاينه زخم اميرالمؤمنين، اين مرد معاينه كرد با وسائلي كه آن روز داشتند درك كرد كه زهر وارد خون حضرت شده است كه ديگر اظهار عجز كرد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين اگر وصيتي داريد وصيت خودتان را بفرمائيد. خود آن لعين ازل و ابد وقتي كه ام كلثوم مي رود سراغش و شروع مي كند به او بدگوئي كردن كه پدر من با تو چه كرده بود كه چنين كاري را كردي و بعد وقتي كه مي گويد اميدوارم كه پدرم سلامتي خودش را بازيابد و روسياهي براي تو بماند، تا اين جمله را ام كلثوم گفت او شروع كرد به حرف زدن، گفت: خاطرت جمع باشد من اين شمشير را به هزار درهم يا دينار خريدم و هزار درهم يا دينار داده ام كه اين را مسمومش كرده اند و سمي به اين شمشير ماليده ام كه نه تنها بر فرق پدرت كه اگر بر سر تمام اهل كوفه يك جا وارد مي شد هلاك مي شدند مطمئن باش كه پدرت ديگر نمي ماند. ولي شگفتي هاي علي، معجزه هاي انساني علي در اين جا بروز مي كند برايش غذا آوردند غذا كه نميتواند بخورد شير مي آورند مقداري از شير مي نوشد و جزء وصايايش مي فرمايد: با آن اسيرتان خوش رفتاري و مدارا كنيد. وصيت مي كند اي اولاد عبدالمطلب پس از وفات من مبادا در ميان مردم بيفتيد و بگوئيد اميرالمؤمنين اينطور شدند و فلان كس محرك بوده است و اين و آن را متهم كنيد. خير نمي خواهد دنبال اين حرفها برويد قاتل من يك نفر است. به امام حسن(ع) فرمود: فرزندم حسن، اين يك ضربت بيشتر به پدر شما نزده اين دو ضربت نزده است. بعد از من اختيار با خودت، اگر مي خواهي آزادش كن و اگر مي خواهي قصاص كني توجه داشته باش او به پدر تو يك ضربت زده است فقط يك ضربت به او بزنيد كشته شد، شد و اگر نشد هم نشد، باز هم سراغ اسيرش را مي گيرد، آيا به او غذا داده ايد، رسيدگي كرده ايد؟ اينگونه بود رفتارش با دشمن، اين است كه ملاي رومي مي گويد: در شجاعت شير ربانيستي در مروت خود كه داند كيستي يا در بستر افتاده است ساعت به ساعت حالش بدتر مي شود سموم بيشتر اثر مي گذارد روي بدن مقدس علي عليه السلام، اصحاب مي آيند لبهاي علي خندان و شكفته است و مي گويد: «والله ما فجاني من الموت وارد كرهته، ولا طالع انكرته و ما كنت كقارب ورد، وطالب وجد؛ و ما عندالله خير للابرار(1) بخدا قسم آنچه كه به من وارد شده است چيزي كه بر من ناپسند باشد نيست، ابداً اين مرگ و شهادت در راه خدا براي من يك امري است كه آرزوي هميشه من بوده و اين چه بهتر، كه در حال عبادت باشد بعد يك مثلي را علي آورده است كه عرب با آن خيلي آشنا بوده است. عرب در بيابانها كه زندگي مي كرد، تفريحي زندگي مي كرد هر جا آب و علف بود، همانجا مي ماند و بعد كه تمام مي شد مي رفتند جاي ديگر و گاهي كه گرم بود شبها مي رفتند براي پيدا كردن يك نقطه اي كه آنجا آب داشته باشد. علي در اين كلامش به اصحابش ميفرمايد مثل من مثل عاشقي است كه به معشوق خودش رسيده است مثل من مثل آنكسي است كه در تاريكي شب دنبال آب مي گردد و ناگهان آب را پيدا مي كند چه سروري به او دست مي دهد. چه نيكو سروده است حافظ: دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند و علي جمله «فزت و رب الكعبه» را ميگويد در لحظات آخر همه دور بستر علي عليه السلام جمع بودند زهر به بدن مباركش خيلي اثر كرده بود و گاهي وجود مقدسش از حال مي رفت و بحال اغماء درمي آمد ولي همين كه بحال مي آمد باز از زبانش در مي ريخت، نصيحت مي كرد موعظه مي كرد، آخرين موعظه علي(ع) همان موعظه بسيار پرجوش و حرارت است كه در بيست ماده بيان كرده است.(2) اول حسن و حسين را مخاطب قرار داده است بعد همه فرزندانش و بعد همه مردمي كه تا دامنه قيامت صدايش را مي شنوند وكلامش را مي خوانند. ¤ انسان كامل صص (71-68) (1) نهج البلاغه، صبحي صالح، كلام23، صفحه 378 (2) تحف العقول، صفحه 135

فاطمه (س) اولين زن مبارز و شهيد آل عبا


حضرت زهرا -س- در خانه‌اي رشد كرد كه پيام‌رسان وحي الهي بدون اذن دخول وارد نمي‌شد و پس از ازدواج بانوي خانه‌اي شد كه زمينش با صاحب خانه به اذن خدا صحبت مي‌كرد و جريانات مختلف روز را براي مولاي جهانيان تعريف مي‌كرد. او در واقع ترنم باران وحي را از كودكي شنيده و با صداي جبرائيل آشنا و سينه‌اي سينا براي دريافت و حفظ اسرار الهي داشت.



معلم بزرگ انقلاب اسلامي ما با بيان سخني زيبا درباره جايگاه و منزلت زن و قدرت روحي شگرف او در تأثيرگذاري بر جريانات جامعه مي‌فرمايد: «زن اگر با دو بال دين و تقوي و فضيلت، حركت كند مي‌تواند تأثيرگذار باشد»، اما در جامعه امروزي كه دول غربي با ديدگاه مادي فاقد گستره چشم‌اندازهاي معنوي، ياراي آن را ندارند كه وارستگي از لذات و شهوات و سرگرمي‌هاي حقير را از شخصيت زن جدا سازند، براي دست‌يابي بانوان به تشخص حقيقي و انساني و پيدا كردن يك جايگاه علمي، فرهنگي، اجتماعي، هنري و سياسي، زنان، نيازمند مرشدي توانا و الگويي تاريخي براي تمامي نسل‌ها در اعصار پيش رو هستند. كسي كه نمونه انساني كامل و طرف ملكوتي وجود انسان باشد و او كسي نيست، جز فاطمه (س) كه اوج فضيلت انساني است. نگاه به زندگي و شخصيت اين بانو بايد فراتر از نگاه به دخت پيامبر، همسر ولايت و مادر امامت باشد.
فاطمه (س) در جايگاه والاي الهي خود صاحب ولايت كبري است و معرفت به سيره عملي و نظري او شناخت عفت و عزت را براي انسان‌ها به ويژه بانوان به همراه دارد. از اين رو شناخت فصول زندگي فاطمه (س) براي تمام افراد جامعه امري مهم و تأثير آن بر روي زندگي غير قابل انكار و تأسي به آن نجات بخش است، چرا كه او فاطمه، بتول، زهرا، صديقه، مباركه، طاهره، محدثه، زكيه، راضيه، مرضيه خدا و ترنم باران وحي و زلال حيات بشري است.
گل وجود حضرت زهرا (س) در بيستم جمادي الاخر سال دوم بعثت در باغستان وحي الهي به ثمر نشست و از همان زمان روز شمار عمر كوتاه و پر بركتش فصول مبارزه و قيام را در شرايط مختلف رقم زد و فاطمه (س) را مدافعي خستگي ناپذير براي حيات اسلام قرار داد، دفاعي كه لقب اولين شهيده آل عبا را برايش به همراه داشت.
شايد فاطمه (س) تنها بانويي باشد كه در يك عرصه و چندين جبهه مبارزه كرد و در تمام آنها پيروز و سرافراز بيرون آمد. فاطمه (س) اولين بانوي داراي مسئوليت سياسي- اسلامي در دفاع از اسلام و تبليغ آن است؛ او اولين مدافع و مربي بانوان مسلمان در احقاق حقشان و اولين مربي آنها در همسرداري و تربيت فرزندان است.
بانوي بزرگ اسلام اولين مدافع ولايت و محكم كننده مكتب مهدويت، در تاريخ شناخته شده است. فصول زندگي ما در جامعه مسلمان به ويژه شيعيان علي (ع) را مي‌توان به:



فصل اول: دفاع از اسلام و رسالت پدر
دخت يگانه رسول خدا در تمام مراحل تبليغ اسلام و دفاع از رسالت پدر، چنان همراه پدر بود كه به ام ابيها ملقب شد و بارها حضرت محمد (ص) براي مشخص كردن جايگاه ايشان در نزد خود از الفاظي مانند (فداها ابوها) استفاده كردند. حضرت فاطمه (س) در نخستين روزهاي تبليغ شريعت اسلام، مسئوليت بخشي از ترويج اسلام و دفاع از رسول خدا را برعهده داشتند.
ايشان در خانه با فراهم كردن شرايط آسايش و پرستاري از جراحات پدر كه توسط كفار برايشان عارض مي‌شد، به نوعي تقويت كننده روحيه رسول خدا براي ادامه ترويج دين اسلام بودند و با برگزاري كلاس‌هاي مخصوص بانوان و پاسخ دادن به سؤالات آنها پا به پاي رسول خدا در ترويج اسلام گام‌هاي مؤثري برمي‌داشتند. در زمان حادث شدن جنگ‌ها با حضور در پشت جبهه و پرستاري از مجروحان و يا رساندن غذا به پيامبر و پسر عموي خود در دفاع از اسلام همراه ديگر مسلمانان شركت داشتند. البته اين اقدامات حضرت فاطمه (س) گوياي شخصيت بارز ايشان در جامعه آن روز به عنوان يك بانوي اجتماعي و سياسي است.
فصل دوم: همسر علي (ع) و دفاع از ولايت، احقاق حق سياسي- اجتماعي و اقتصادي خانواده
اسلام محمدي داراي سه وجه است كه مهمترين اين وجوه عيد غدير و متناسب با آن نصب حضرت علي (ع) در جايگاه ولايت مي‌باشد و در اين ميان بعد از رحلت رسول خدا، دفاع جانانه حضرت زهرا (س) از حقوق سياسي و اجتماعي و اقتصاد همسر و خانواده خود مهم‌ترين فصل مبارزات آن حضرت را رقم مي‌زند. در اين مبارزه كه اساس فاطميه بنيان نهاده شد، علي (ع) به عنوان همسر و صاحب حق ولايت منزوي است و با سكوت و صبر، جريان سرنوشت امت را به سردمداري فاطمه (س) نظاره‌گر است. در اين جبهه اولين قيام از واپسين لحظات حيات پيامبر شروع مي‌شود. بعد از دفن پيامبر، حضرت فاطمه در اقدامي شبانه به درب منزل انصار و مهاجر مي‌رود تا علي (ع) را دريابند، ولي وقتي با رد خواسته‌اش مواجه مي‌شود با حضور بر سر مزار پدر ياد غدير را زنده مي‌كند. مقاومت فاطمه در برابر غصب فدك و محكوم كردن ادله غاصبان با منطقي قوي و استوار، مرحله ديگر اين قيام بود كه لكه ننگي ابدي بر دامن برخي نشانده. كساني كه مي‌خواستند با خالي كردن دست اسلام در برهه‌اي از زمان كه كمك به فقرا مي‌توانست خود امتيازي براي ادامه ترويج و تبليغ و گرايش افراد به دين نوع دوست اسلام باشد. ادامه مبارزه كوثر نبي با واقعه جراحات ناشي از ضربه در به پهلويش توسط معلوم الحال‌ها صورت گرفت او در بستر بيماري در جواب احوال‌پرسي زناني كه براي عيادت مي‌آمدند، سخنراني مي‌كرد و با آشكار كردن حقايق؛ از طريق آنان، شوهرانشان را آگاه و عليه دشمنان اسلام تحريك مي‌كردند. تا جايي كه بازتاب افشاگري حضرت در بستر بيماري براي زنان مهاجر و انصار مي‌رفت كه اندك اندك به انقلاب پرخروشي مبدل گردد و قيام سوم ايجاد سؤال در تاريخ است، چرا حضرت، به علي (ع) وصيت كرد «مرا در شب غسل بده و دفن كن»؟ چرا با جمع اندك هفت نفر تشييع شد؟ آري اين سؤالات پاسخ مي‌طلبد و پاسخ آن پيروزي قيام فاطمه (س) است و تا زماني كه فرزندش مهدي (عج) ظهور كند فاطمه (س) در قيام است.
فصل سوم: دفاع از ادامه حيات اسلام با پايه‌گذاري نهضت عاشورا به وسيله تربيت فرزنداني چون حسين (ع) و زينب كبري (س)
يكي ديگر از جلوه‌هاي حضور حضرت فاطمه (س) در اجتماع تربيت فرزنداني است كه هر كدام به تنهايي الگويي بي‌بديل براي ساير مسلمانان هستند. دخت پيامبر با تربيت منحصر به فرد خود با عملي كردن سيره‌هاي نظري و عملي اسلام در خانه، بنيان خانواده‌اي مستحكم و مهربان را بنا نهاد كه اعضايش، ايثارگري، اولين درس زندگيشان بود و هيچ وقت زير بار زندگي ذلت بار نرفتند. آنچه در عاشورا اتفاق افتاد جلوه‌اي از تربيت فاطمي و فداكاري اميرالمؤمنين و فاطمه (س) در صيانت از اسلام بود. مبارزه امام حسين (ع) با خليفه وقت، دفاع از اسلام، امامت و هويت ديني- اجتماعي جامعه بود. در آن زمان حسين (ع) با بصيرت و بينش الهي خود و سرمايه‌اي كه از مادر گرفته بود، دريافت كه زمان احياء سنت پيامبر است و بايد عدالت و جريان امامت علي و اولادش در جامعه از سرگرفته شود تا سكوت علي كه حفظ فروع اسلام را تضمين كرد و قيام فاطمه (س) كه براي حفظ اساس دين بود به بار بنشيند و جامعه مسلمين از اسلام واقعي دور نشوند. در واقعه عاشورا حسين (ع) با شمشير به دادخواهي اسلام و برافراشتن پرچم اسلام محمدي پرداخت و زينب كه ديگر خود معلم عشق‌ورزي به خانواده و زبان گوياي پدر شده بود با جلوه و ظاهري فاطمي به افشاگري و مذمت بدخواهان اسلام پرداخت و نوعي مبارزه كلامي و رواني را آغاز كرد.
فصل چهارم: مستحكم كردن پايه‌هاي مهدويت با حفظ احاديث معتبر از پيام و مشخص كردن مزار شريفش به وسيله گنج الهي
همان طور كه گفتيم حضرت زهرا (س) در خانه‌اي رشد كرد كه پيام‌رسان وحي الهي بدون اذن دخول وارد نمي‌شد و پس از ازدواج بانوي خانه‌اي شد كه زمينش با صاحب خانه به اذن خدا صحبت مي‌كرد و جريانات مختلف روز را براي مولاي جهانيان تعريف مي‌كرد. او در واقع ترنم باران وحي را از كودكي شنيده و با صداي جبرائيل آشنا و سينه‌اي سينا براي دريافت و حفظ اسرار الهي داشت. آن چه بعدها خليفه مسلمين براي نابودي آيات و روايات منتسب به پيامبر در نظر گرفت را پيش بيني كرده بود و با تهيه و تنظيم كتابي كه محتوايش كلام خدا و سخنان پيامبر الهي بود، نقشه شوم آنها را تا زماني كه زمان حركت و چرخش دارد، نابود كرد. اين كتاب نيز كه به صورت ارث به ائمه ما رسيده است و اكنون در دست صاحب زمان و ولي نعمت ماست، نوعي ديگر از مبارزه آن حضرت با منحرف كنندگان روند اسلام و جانشيني پيامبر است. خوب ببينيد؛ تمامي احاديث قدسي كه مي‌تواند راه‌گشا براي حل مشكلات جامعه امروزي باشد و مي‌تواند راهكاري براي سعادت دنيوي و اخروي ما به حساب آيد. در دست كسي است كه از نظرها غايب است. آرزوي شناخت و زيارت مزار شريفش توسط كسي برآورده مي‌شود كه در هر ضربه ساعت به دنبالش هستيم، اين يعني فرهنگ انتظار، يعني اميد به آينده‌اي بهتر و برتر كه فاطمه (س) بنيان‌گذار آن است. اهتمام به فرهنگ درست انتظار يكي از خواسته‌هاي ائمه ما و دستور كار بسياري از بزرگان دين ماست. مسئله مهدويت آينده اسلام و تشيع و امامت و ولايت فقيه را از هرگونه مشكل نجات مي‌دهد و جامعه بشري را براي تشكيل حكومت واحد جهاني و لذت از زندگي اسلامي اجتماعي در كنار هم بهره‌مند مي‌سازد.
اما هر يك از اين چهار فصل خود به تنهايي مي‌تواند صفحات زرين كتاب زندگي حضرت زهرا (س) را در برگ برگ زمان تعريف و تشريح كند. آن چه ما گفتيم تلنگري بود براي بانوان، آقايان و فرزندان مسلمان جامعه اسلامي تا با مطالعه بيشتر به ابعاد زندگي بانويي كه مي‌تواند در جهاد، همسرداري، تربيت نسل‌هاي پاكيزه، حفظ حجاب و عفت زن در كنار فعاليت اجتماعي اسوه‌اي برتر باشد، پي برده و در تمام زندگي به آن تأسي كنند. 1- دفاع از اسلام و رسالت پدر 2- دفاع از ولايت و احقاق حق سياسي- اجتماعي و اقتصادي خانواده 3- دفاع از ادامه حيات اسلام با پايه‌گذاري نهضت عاشورا به وسيله تربيت فرزنداني چون حسين (ع) و زينب كبري 4- مستحكم كردن پايه‌هاي مهدويت با احاديث معتبر از پيامبر و مشخص كردن مزار شريفش به وسيله اين گنج الهي تقسيم كرد.

پيام امام درباره رابطه دين و سياست


حضرت امير -سلام الله عليه در عين حالي كه نمازش آن طوري بود، در عين حالي كه عبادتش آن طور بود، شمشيرش هم آن طور بود؛ در عين حالي كه بسط علم و توحيد مي كرد و مثل نهج البلاغه را گذاشت براي ما، در عين حال جنگ مي كرد.


حضرت علي (ع) نمونه اسلام
يكي از بدترين چيزهايي كه اجانب در بين مردم و در بين خود ما القا كردند، اين است كه اسلام براي اين است كه ما همان عبادت بكنيم. چنانكه مذهب مسيح را هم مسخ كردند؛ مذهب مسيح مسخ شد. مسيح هرگز نمي شود كه دعوتش اين باشد كه فقط عبادت بكنيد، ظلمه را بگذاريد به كار خودشان!
حضرت امير «سلام الله عليه» در عين حالي كه نمازش آن طوري بود، در عين حالي كه عبادتش آن طور بود، شمشيرش هم آن طور بود؛ در عين حالي كه بسط علم و توحيد مي كرد و مثل نهج البلاغه را گذاشت براي ما، در عين حال جنگ مي كرد، در عين حال شمشير مي كشيد؛ در عين حال كه زاهد بود، در عين حال قوي و قدرتمند بود؛ جنگجو بود. اين ها با هم بايد باشند.
اسلام همه چيز است... يكي از بدترين چيزهايي كه اجانب در بين مردم و در بين خود ما القا كردند، اين است كه اسلام براي اين است كه ما همان عبادت بكنيم. چنانكه مذهب مسيح را هم مسخ كردند؛ مذهب مسيح مسخ شد. مسيح هرگز نمي شود كه دعوتش اين باشد كه فقط عبادت بكنيد، ظلمه را بگذاريد به كار خودشان! اين نمي شود؛ نبي نمي تواند اين طور باشد. مسخ شده است اين ها. اين ها اسلام را در نظر ما، در نظر جاهلين مسخ كردند؛ اسلام را به صورت ديگر نشان دادند. و اين از كيدهايي بود كه با نقشه ها پياده شده است؛ و ما خودمان هم باور كرديم «آخوند را به سياست چه»! اين حرف حرف استعمار است: آخوند را به سياست چه؟! «ساسه العباد» ]سياستمداران خلق[ در «زيارت جامعه» است: «ساسه العباد». چطور امام را به سياست آره، اما آخوند را به سياست نه؟! حضرت امير يك مملكت را اداره مي كرد، سياستمدار يك مملكت بود؛ آن وقت آخوند را به سياست چه؟! اين مطلبي بود كه مستعمر ]استعمارگر[ براي اينكه آخوند را جدا كند از دولت و ملت، القا كردند به او؛ آخوند هم باورش آمد! خود آخوند با ما مبارزه مي كند كه شما چكار داريد به سياست! اين چيزي بوده است كه ما را به عقب راند. آخوند، نمونه اسلام است.
صحيفه امام- جلد 6- صفحات 286-
287

هدف قيام امام حسين(ع) و نتايج آن


هدف قيام امام حسين(ع) و نتايج آن


هدف نهايى قيام امام حسين(ع) تشكيل حكومت اسلامى بر اساس سيره پيامبر و على بوده است; كه در پرتو آن، احكام الهى اجرا مىشود و نشانه هاى دين آشكار و شهرها اصلاح و امنيّت پابرجا و امر به معروف و نهى از منكر انجام، و سيره و سنّت پيامبر و على متحقّق، و در نتيجه كار امّت اصلاح مىگردد.


هدف قيام امام حسين(عليه السلام) را به آسانى و بدون تكلّف lمي توان از سخنان آن حضرت استنباط كرد.
آن گاه كه امام(عليه السلام) بر اثر تهاجم عمّال حكومت ناچار شد از مدينه خارج گردد، در ضمن نوشته هاى، هدف حركت خود را چنين شرح داد:

مىخواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيره و روش جدّم و پدرم على بن ابيطالب عمل كنم.»در اين سخن چند نكته مهمّ، شايان توجّه است:1 ـ اصلاح امّت، 2 ـ امر به معروف و نهى از منكر، 3 ـ تحقّقِ سيره و روش پيامبر و على(عليهم السلام).


و ما اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، به ولايت و رهبرى، از اين مدّعيانِ نالايق و عاملان جور و تجاوز، شايسته تريم .»

بنابراين، هدف امام حسين(عليه السلام) در اين قيام ، تحقّقِ كاملِ حقّ بوده است.
امورى كه آن حضرت به عنوان فلسفه قيامش به آنها اشاره مىكند، از قبيل: اصلاح امّت، امر به معروف و نهى از منكر، تحقّق سيره پيامبر و على، برگرداندن علائم و نشانه هاى دين به جاى خود، اصلاحات در شهرها، امنيّت اجتماعى، فراهم ساختن زمينه اجراى احكام، همه و همه اين امور، زمانى قابل تحقّق و اجراست كه ولايت و حكومت در مجرا و مسير اصلىاش قرار گيرد و به دست امام(عليه السلام)بيفتد; لذا فرمود: «ما اهل بيت شايسته اين مقاميم نه متصرّفانِ متجاوز و جائر».
پس هدف نهايى آن حضرت، تشكيل حكومت اسلامى بر اساس سيره پيامبر و على بوده است; كه در پرتو آن، احكام الهى اجرا مىشود و نشانه هاى دين آشكار و شهرها اصلاح و امنيّت پابرجا و امر به معروف و نهى از منكر انجام، و سيره و سنّت پيامبر و على متحقّق، و در نتيجه كار امّت اصلاح مىگردد.
نكته شايان توجّه اين كه تلاش خالصانه براى تشكيل حكومت اسلامى كه منبع و منشأ تمام خيرات و بركات است ـ و شعبه مهّم ولايت على و آل على(عليه السلام) هم كه همان قبول حاكميّت و پذيرش تفسير آنان از دين است ـ غير از حكومت و سلطنت استبدادى و رياست طلبى و كشورگشايى بر اساس هواهاى نفسانى است كه منشأ تمام مفاسد و شُرور است.
نتايج قيام حسينى1ـ درهم شكستن اركان مخوف دين سالارى ساختگى اُمَوى كه امويان و يارانشان سلطه سلطنتى خود را بر آن استوار ساخته بودند و رسوا ساختن حاكمان تبهكار بنىاميّه كه پيوسته در صدد اِحياى نظام جاهلى بودند.

اين احساس گناه دو جنبه داشت: از يك طرف آنها را وادار مىساخت كه گناهى را كه مرتكب شده اند با كفّاره بشويند و از طرف ديگر به كسانى كه آنها را به ارتكاب چنين گناهى واداشته بودند، كينه و نفرت بورزند.
به طورى كه انگيزه قيام توّابين همان كفّاره يارى نكردن امام حسين(عليه السلام)، و انتقام گرفتن از امويان بود.
مقدّر چنين بود كه آتش اين احساس گناه، پيوسته برافروخته ماند و انگيزه انتقام از بنىاميّه در هر فرصت به انقلاب و قيام بر ضدّ ستمگران منتهى گردد.

امام(عليه السلام) و فرزندان و يارانش در قيام بر ضدّ بنىاميّه، اخلاق عالى اسلامى را با همه صفات و طراوت آن نشان دادند.
آنان اين اخلاق را بر زبان نياوردند، بلكه با خون خود آن را مسجّل ساختند.
مردم عادى قبايل عادت كرده بودند كه دين و وجدان خود را به بهاى اندك بفروشند و در برابر ستمكاران گردن خم كنند تا از عطاهاى آنان بهره مند گردند.
هدف مسلمانان عادى همان زندگى روزمرّه شخصى بود و تنها به زندگانى خويش مىانديشيدند.
در آنان، دردهاى اجتماعى تأثيرى نداشت، به قول شاعر :از درد سخن گفتن و از درد شنيدن با مردم بىدرد ندانى كه چه دردى است!تنها كوشش آنان اين بود كه دسترنج خويش را حفظ كنند و به توجيهات رهبران رام باشند، مبادا نامشان از فهرست حقوق بگيران حذف شود، لذا در مقابل جور و ستمى كه مىديدند، خاموشى مىگزيدند و تمام تلاش آنها اين بود كه مفاخر قبيله اى خود را بازگو كنند و سنّتهاى جاهلى خويش را زنده سازند.
اصحاب حسين(عليه السلام) مردمى ديگر بودند كه در سرنوشت خويش با امام همراه شدند و با اين كه داراى زن و فرزند و دوستانى بودند و از بيت المال هم حقوقى دريافت مىنمودند و زندگانى نسبتاً راحتى داشتند و مىتوانستند از لذّت هاى حيات برخوردار گردند، از همه اينها چشم پوشيدند و براى نثار جان در راه حسين(عليه السلام) با ستمگران به ستيز برخاستند.
براى بيشتر مسلمانان آن روز، اين نكته بسى جالب بود كه يك انسان بين زندگانى زبونانه و مرگ شرافتمندانه، مرگ با عزّت را بر زندگى با ذلّت ترجيح دهد.
براى مردم اين نمونه اى عالى و شگفت انگيز بود.
چنان خصلتى وجدان هر مسلمانى را تكان مىداد و او را از خواب سنگين و طولانى راحت طلبى و فرصت طلبى و بيدار مىكرد تا زندگى اسلامى شكلى ديگر گيرد; شكلى كه سالها پيش از قيام حسين(عليه السلام)از ميان رفته بود.
قيام امام حسين(عليه السلام) پس از ديرى خاموشى، از نو موجب برانگيختن روح مبارزه جويى گرديد و اين چنين قيام حسينى و كربلاى خونين او، همه سدّهاى روحى و اجتماعى را كه مانع قيام و انقلاب مىشد، درهم فرو ريخت.
قيام حسين(عليه السلام) به مردم اين درس را آموخت كه به آنان بگويد: تسليم نشويد، انسانيّت خود را مورد معامله قرار ندهيد، با نيروى اهريمن بجنگيد، و همه چيز را در راه تحقّق آرمانهاى اسلام محمّدى(صلى الله عليه وآله وسلم) فدا سازيد.
قيام حسينى در وجدان گروه بسيارى از مردم اين انديشه را برانگيخت كه با حمايت نكردن از حسين(عليه السلام) مرتكب گناه شده اند و بايد كفّاره بپردازند و كفّاره آن جز مبارزه با حاكمان جور و ظلم و ريشه كن نمودن بنياد فاسد استبداد، چيز ديگرى نيست.
اين گونه پس از نهضت حسينى(عليه السلام)، در مكتب، روح انقلاب دميده شد و مردم در انتظار رهبرى قاطع بودند و هرگاه پيشگامِ ظلم ستيزى را مىيافتند بر ضدّ حكومت بنىاميّه دست به انقلاب مىزدند.
1 ـ «إِنّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَلا بَطَرًا وَلا مُفْسِدًا وَلا ظالِمًا وَإِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى، أُريدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَأَسيرَ بِسيرَةِجَدّى وَأَبى عَلِىِّ بْنِ أَبيطالِب»; يعنى: «من از روى خود خواهى و خوشگذرانى و يا براى فساد و ستمگرى قيام نكردم، من فقط براى اصلاح در امّت جدّم از وطن خارج شدم. 2 ـ آن حضرت در مقام ديگرى فرموده است:«أَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ ما كانَ مِنّا تَنافُسًا فى سِلْطان وَلاَاِلْتماسًا مَنْ فُضُولِ الْحُطامِ وَلكِنَّ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ وَنَظْهِرَ الاِْصْلاحَ فى بِلادِكَ وَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مَنْ عِبادِكَ ويُعْمَلَ بِفَرائِضِكَ وَسُنَنِكَ وَأَحْكامِكَ.»«بار خدايا! تو مىدانى كه آنچه از ما اظهار شده براى رقابت در قدرت و دستيابى به كالاى دنيا نبوده، بلكه هدف ما اين است كه نشانه هاى دينت را به جاى خود برگردانيم و بلادت را اصلاح نماييم، تا ستمديدگان از بندگانت امنيّت يابند و به واجبات و سنّتها و دستورهاى دينت عمل شود.»در اين سخن هم چند نكته قابل توجّه است:1 ـ برگرداندن نشانه و علائم دين به جاى اصلى خود،2 ـ اصلاحات در همه شهرها،3 ـ ايجاد امنيّت براى مردم،4 ـ فراهم ساختن زمينه عمل به واجبات و مستحبّات و احكام الهى. 3 ـ در برخورد با سپاه حرّ بن يزيد رياحى فرمود:«أَيُّهَا النّاسُ فَإِنَّكُمْ إِنْ تَتَّقُوااللهَ وَتَعْرِفُوا الْحَقَّ لاَِهْلِهِ يَكُنْ أَرْضى للهِ وَنَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله وسلم) أَوْلى بِوِلايَةِ هذا الاَْمْرِ مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعينَ ما لَيْسَ لَهُمْ وَالسّائرينَ بِالْجَوْرِ وَالْعُدْوانِ.»«اى مردم اگر شما از خدا بترسيد و حقّ را براى اهلش بشناسيد، اين كار بهتر موجب خشنودى خداوند خواهد بود. 4 ـ و نيز در مقام ديگر فرمود:«إِنّا أَحَقُّ بِذلِكَ الْحَقِّ الْمُسْتَحَقِّ عَلَيْنا مِمَّنْ تَوَلاّهُ.»«ما اهل بيت به حكومت و زمامدارى ـ نسبت به كسانى كه آن را تصرّف كرده اند ـ سزاوارتريم.»از اين دو بخش از سخن امام(عليه السلام) نيز به وضوح استفاده مىشود كه آن حضرت خود را شايسته رهبرى و زمامدارى بر مردم مىداند، نه يزيد فاسد و دستگاه جائر او را. 2ـ بيدار كردن وجدانهاى خفته : شهادت فجيع امام حسين(عليه السلام)در كربلا موجى شديد از احساس گناه در وجدان مسلمانانى كه او را يارى نكردند برانگيخت. 3ـ ارائه اخلاق جديد : قيام امام حسين(عليه السلام) موجب آن گرديد كه در جامعه، نوعى اخلاق بلند نظرانه پديد آيد.

خاطرات رهبری از حماسه دفاع مقدس2



در آن روزها سازماندهی نیروی هوایی و سازماندهی بخشهای گوناگون ارتش مسئله‌ مهمی بود. این كار آن چنان با ظرافت، مهارت و پایبندی به مبانی انقلاب در داخل نیروی هوایی انجام گرفت كه حتی ناظران نزدیك و آشنا را هم متحیر كرد


وقتی انسان وارد این خانه‌ها می‌شد، مناظر رقت‌انگیزی می‌دید. دهها خانه را عبور می‌كردیم تا برسیم به نقطه‌ای كه تك تیرانداز ما، با تیر مستقیم، دشمن و گشتیهایش را هدف می‌گرفت. من بچه‌های خودمان را می‌دیدم كه تك تیرانداز بودند و خودشان را رسانده بودند به پشت سنگرهایی كه درست مشرف به محل عبور و مرور دشمن بود. البته دشمن هم، به مجرد این كه اینها یكی را می‌انداختند، آن جا را با آتش شدید می‌كوبید. این طور بود. اما اینها كار خودشان را می‌كردند.
این یك قسمت از خانه‌ها بود كه ما رفتیم دیدیم. خانه‌های خالی و اثاثیه‌های درست جمع نشده كه نشانه‌ نهایت آوارگی و بیچارگی مردمی بود كه اسبابهایشان را همین طور ریخته بودند و رفته بودند. خیلی تاثر‌انگیز بود! جوانانی كه با قدرت تمام جلو می‌رفتند، مدام به من می‌گفتند: «این جا خطرناك است.» می‌گفتم: «نه. تا هر جا كه كسی هست، باید برویم ببینیم!»
آخرین جایی كه رفتیم، زیر پل بود. پل شكسته شده بود. پل آبادان خرمشهر، یك جا قطع شده بود و قابل عبور و مرور نبود. زیر پول، تا محل آن شكستگی، بچه‌های ما راه باز كرده بودند و می‌رفتند و من هم تا انتها رفتم. گمان می‌كنم و چنین به ذهنم هست كه در آن نقطه‌ آخری كه رفتیم، یك نماز جماعت هم خواندیم. من همه جا حماسه و مقاومت دیدم. این، خلاصه‌ حضور چندین ساعته‌ ما در آبادان و آن منطقه‌ اشغال نشده‌ خرمشهر به اصطلاح كوت شیخ بود.(مصاحبه توسط تهیه كنندگان مجموعه‌ « روایت فتح» 11/06/1372)
* مقاومت رمز پیروزی
در آن روزها سازماندهی نیروی هوایی و سازماندهی بخشهای گوناگون ارتش مسئله‌ مهمی بود. این كار آن چنان با ظرافت، مهارت و پایبندی به مبانی انقلاب در داخل نیروی هوایی انجام گرفت كه حتی ناظران نزدیك و آشنا را هم متحیر كرد. بعد جنگ تحمیلی آغاز گشت و نوبت عملیات شد. چشمها متوجه بود كه نیروی هوایی چه خواهد كرد؟
نیروی هوایی نقش‌آفرینی كرد و وسط میدان ظاهر شد. با اینكه نیروی هوایی، نیروی پشتیبانی است، اما در برهه مهمی از زمان در آغاز جنگ، محور دفاع مقدس شد. بنده آن وقت نماینده‌ مجلس شورای اسلامی بودم؛ به مجلس رفتم و از تعداد سورتیهای پرواز نیروی هوایی در جنگ گزارش دادم؛ نمایندگان مبهوت ماندند!
یك بار دیگر نیروی هوایی دیگران را متعجب كرد؛ آن زمان كه دستگاه‌های به گمان بعضیها از كار افتاده و معطل مانده رو به تمام شدن را احیا كرد. شاید روز اول یا دوم جنگ بود كه چند نفر از بزرگان نظامی آن روز كاغذی به من دادند كه در آن طبق آمار نشان داده شده بود كه ما حداكثر تا بیست روز دیگر پرنده‌ای در آسمان كشور نخواهیم داشت نه ترابری و نه جنگنده. من هنوز آن كاغذ را نگه داشته‌ام.
به ما می‌گفتند اصلاً امكان ندارد اما جوانان ما از خلبان ما، فنی ما، پدافندی ما، همه و همه دست به هم دادند و هشت سال جنگ را بدون اینكه ما چیز قابل توجهی به موجودی ارتش اضافه كرده باشیم، اداره كردند آن هم در مقابل پشتیبانی‌های جهانی از رژیم صدام به آن رژیم هواپیما و امكانات راداری و پدافندی می‌دادند و مدرنترین وسایل و تجهیزات رادر اختیارش می گذاشتند اما نیروی هوایی ایستادگی كرد:‌«ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا».(بیانات در دیدار فرماندهان و كاركنان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی 19/11/1382)

* امید به جوانان
اكثر جوانی‌هایی كه در جنگ نقش‌های مؤثر ایفا كردند از قبیل دانشجوها بودند و خیلی هایشان هم جزو نخبه‌ها بودند. دلیل نخبه‌بودنشان هم این بود كه یك جوان بیست و دو سه ساله فرمانده یك لشكر شد؛ آنچنان توانست آن لشگر را هدایت كند و آن چنان توانست طراحی عملیات را كه هرگز نكرده بود، بكند كه نه فقط دشمنانی را كه مقابل ما بودند یعنی سربازان مهاجم بعثی عراق متعجب كرد بلكه ماهواره‌ای دشمنان را هم متعجب كرد. ما والفجر هشت را كه حركت نشدنی و باور نكردنی است داشتیم درحالی كه ماهواره‌های آمریكایی برای عراق لابد این موضوع را شنیدید و مطلعید كار می‌كردند؛ اطلاعات به آن كشور می‌دادند.
یعنی دائماً قرارگاه‌های جنگی رژیم بعثی با دستگاه‌های خبری آمریكایی و با ماهواره‌هایشان مرتبط بودند و آن ماهواره نقل و انتقال و تجمع نیروهای ما را ثبت می‌كردند و بلافاصله به آن اطلاع می‌دادند كه ایرانیها كجا تجمع كرده‌اند و كجا ابزار كار گذاشته‌اند. حتما می‌دانید كه اطلاعات در جنگ نقش بسیار مهم و فوق العاده‌ای دارد اما زیر دید این ماهواره‌ها، ده‌ها هزار نیرو رفتند تا پای اروند رود و دشمن نفهمید! با شیوه‌های عجیب و غریبی كه می‌دانم شماها چیزی از آنها نمی‌دانید البته آن وقت برای ماها روشن بود بعد هم برای مردم آشكار شد منتها متأسفانه معارف جنگ دست به دست نمی‌شود.
یكی از مشكلات كار ما این است لذا شماها خبر ندارید اینها با كامیون با وانت، به شكل‌های گوناگون مثل اینكه گویا هندوانه بار كرده‌اند، توانستند ده‌ها هزار نیروی انسانی را با پوشش‌های عجیب و غریب و در شب‌های تاریكی كه ماه هم در آن شبها نبود به كناره اروندرود منتقل كنند و از اروندرود كه عرض آن در بعضی از قسمتها به دو سه كیلومتر می‌رسد این نیروهای عظیم را عبور بدهند به آن طرف از زیر آب و با آن وضع عجیبی كه اروند دارد كه شماها شاید آن را هم ندانید. اروند دو جریان دارد: یك جریان از طرف شمال به جنوب است كه آن جریان اصلی اروند است و رودخانه دجله و فرات هم در همین جریان به اروند متصل می‌شوند و با هم به طرف خلیج فارس می‌روند. جریان دیگر عكس این جریان است و آن در مواقع مد دریا است.
در این مواقع آب دریا به قطر حدود دو سه یا چهار متر از طرف دریا یعنی از طرف جنوب می‌آید به طرف شمال یعنی دریا سرریز می‌شود در رودخانه. با این حساب یعنی اروند دو جریان صدو هشتاد درجه‌ای كاملاً مخالف همدیگر دارد. به هر حال با یك چنین وضع پیچیده‌ای آن زمان ما در جریان جزییات كار قرار می گرفتیم و آن دلهره‌ها و كذا و كذا رزمندگان اسلام توانستند به آنجا بروند و منطقه‌ای را فتح كنند و كار شگفت آوری را انجام دهند این كار كار همین دانشجوها و همین جوانان و همین نخبه‌هایی دارد كه در بسیج و در سپاه بودند.(بیانات در دیدار با جوانان نخبه و دانشجویان 5/7/83 )
* بابایی آماده پرواز بود
سال 61 شهیدبابایی را گذاشتیم فرمانده پایگاه هشتم شكاری اصفهان. درجه این جوان حزب‌اللهی سرگردی بود كه او را به سرهنگ تمامی ارتقا دادیم. آن وقت آخرین درجه ما، سرهنگ تمامی بود. مرحوم بابایی سرش را می تراشید و ریش می گذاشت. بنا بود او این پایگاه را اداره كند. كار سختی بود. دل همه می‌لرزید دل خود من هم كه اصرار داشتم، می‌لرزید، كه آیا می تواند؟
اما توانست. وقتی بنی‌صدر فرمانده بود، كار مشكل‌تر بود. افرادی بودند كه دل صافی نداشتند و ناسازگاری و اذیت می كردند حرف می‌زدند، اما كار نمی‌كردند؛ اما او توانست همانها را هم جذب كند. خودش پیش من آمد و نمونه‌ای از این قضایا را نقل كرد. خلبانی بود كه رفت در بمباران مراكز بغداد شركت كرد، بعد هم شهید شد. او جزو همان خلبان‌هایی بود كه از اول با نظام ناسازگاری داشت. شهید عباس بابایی با او گرم گرفت و محبت كرد حتی یك شب او را با خود به مراسم دعای كمیل برده بود؛ با این كه نسبت به خودش ارشد هم بود.
شهید بابایی تازه سرهنگ شده بود اما او سرهنگ تمام چند ساله بود؛ سن و سابقه خدمتش هم بیشتر بود. در میان نظامی ها این چیزها مهم است. یك روز ارشدیت تأثیر دارد؛ اما او قلباً و روحاً تسلیم بابایی شده بود.
شهید بابایی می گفت دیدم در دعای كمیل شانه‌هایش از گریه می‌لرزد و اشك می‌ریزد. بعد رو كرد به من و گفت:
عباس دعا كن من شهید بشوم! این را بابایی پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گریه كرد. او الان در اعلی علیین الهی است؛ اما بنده كه سی سال قبل از او در میدان مبارزه بودم هنوز در این دنیای خاكی گیر كرده‌ام و مانده‌ام! ما نرفتیم؛ معلوم هم نیست دستمان برسد. تأثیر معنوی اینگونه است خود عباس بابایی هم همین طور بود او هم یك انسان واقعا مؤمن و پرهیزگار و صادق و صالح بود.(بیانات در دیدار مسئولان عقیدتی، سیاسی نیروی اهوايي 23/10/83)
*قدرت معنوی ملت ایران
بنده در همان دوران غربت، وقتی خرمشهر در اشغال دشمنان بیگانه بود، نزدیك پل خرمشهر رفتم و به چشم خودم دیدم وضعیت چگونه است. فضا غم آلود و دلها سرشار از غصه بود و دشمن با اتكا به نیروهای بیگانه كه به او كمك می‌كردند همین آمریكا و غربیها و همین مدعیان دروغگو و منافق حقوق بشر درخرمشهر مستقر شده بود.
تانك‌های او، وسایل پیشرفته او، هواپیماهای مدرن او، نیروهای تا دندان مسلح او؛ بچه های ما آر. پی.جی هم نداشتند؛ با تفنگ می‌جنگیدند؛ اما با ایمان و با صلابت. همین جوانان، با دست خالی، امابادل پر از امید و ایمان به خدا، بدون اینكه ابزار پیشرفته‌ای داشته باشند و بدون اینكه دوره های جنگ را دیده باشند وسط میدان رفتند و بر همه آن عوامل غلبه پیدا كردند.
روز سوم خرداد، همان ساعت اولی كه رزمندگان ما خرمشهر را گرفته بودند مرحوم شهید صیاد شیرازی به من تلفن كرد.
بنده آن وقت رئیس جمهور بودم و گزارش اوضاع جبهه را می‌داد. می گفت الان هزاران سرباز و افسر عراقی صف بسته‌اند برای اینكه بیایند ما دست‌هایشان را ببندیم و اسیر شوند. قدرت معنوی یك ملت این است. فقط خرمشهر نیست، خرمشهر یك نماد است كربلای 5 ما هم همین طور بود؛ والفجر 8ما هم همین طور بود؛ فتوحات فراوان دیگر ما هم همین طور بود؛ عملیات خیبر و بدر و مجموعه هشت سال دفاع مقدس ما هم همین طور بود.
البته ناكامی و شكست هم داشتیم و شهید هم دادیم؛ میدان مبارزه است. به بركت ایمان شهیدان ما و ایمان شما پدران و مادران و همسران كه شماها هم پشت سر شهدا قرار دارید چون اگر پدر شهید، مادر شهید و همسر شهید با او همدل و هم ایمان نباشند، او نمی‌تواند برود بجنگد توانستید در این مبارزه پیروز شوید. این همان درسی است كه باید همواره جلوی چشم ما باشد و به آن نگاه كنیم.(بیانات در دیدار خانواده های شهدا 3/3/84)
*پیشتازان شهادت
بچه‌های شهید چمران در ستاد جنگ های نامنظم جمع‌می شدند و هر شب عملیات می‌رفتند و بنده را هم گاهی با خودشان می‌بردند. یك شب دیدم، افسری با من كار دارد؛ به نظرم سرهنگ 2 یا سرگرد بود. چون محل استقرار ما لشكر 92 بود لذا به اینها نزدیك بودیم. آن افسر پیش من آمد و گفت: من با شما یك كار خصوصی دارم من فكر كردم مثلا می‌خواهد درخواست مرخصی بدهد یك خرده لجم گرفت كه حالا در این حیص و بیص چه وقت مرخصی رفتن است.
اما دیدم با حالت گریه آمد و گفت: شبها كه این بچه‌ها به عملیات می‌روند اگر می شود من را هم با خودشان ببرند(!) بچه ها شبها با مرحوم شهید چمران به قول خودشان به شكار تانك می‌رفتند و این سرهنگ آمده بود، التماس می كرد كه من را هم ببرید! چنین منظره ها و جلوه‌هایی را انسان مشاهده می كرد این نشان دهنده آن ظرفیت معنوی است. بچه‌های بسیجی و بچه های سپاه و داوطلبان جبهه و آدم هایی از قبیل شهید چمران كه جای خود دارند این یك بعد از ظرفیت این ملت عظیم است.(بیانات در دیدار جمعی از پیشكسوتان جهاد و شهادت و خاطره گویان دفتر ادبیات و هنر مقاومت 31/6/84)
* از تو به یك اشاره...
یك روز در شهریور 1320 چند لشگر از شرق و چند لشگر از غرب وارد كشور شدند و چند تا هواپیما در آسمانها پیدا شدند؛ نیروهای نظامی آن روز كشور از پادگانها هم گریختند! نه فقط در جبهه ها نماندند، بلكه آنهایی هم كه در پادگان بودند، خزیدند تو خانه‌ها و خود را مخفی كردند! یك روز هم همین ملت ساعت 2 بعدازظهر، امام اعلام كرد كه مردم بروند پاوه را از دست دشمنان خارج كنند. مرحوم شهید چمران به خودمن گفت: به مجرد اینكه پیام امام از دیوار پخش شد ما كه آنجا در محاصره دشمن بودیم، احساس كردیم كه دشمن دارد شكست می خورد. بعد از چند ساعت هم سیل جمعیت به سمت پاوه راه افتاد. من ساعت چهار و پنج همان روز در خیابان به طرف منزل امام می رفتم دیدم اصلا اوضاع دگرگونه است. همین طور مردم در خیابانها سوار ماشینها می شوند و از مراكز سپاه و مراكز مربوط به اعزام جبهه، به جبهه ها می روند. این همان مردمند؛ اما فكر و محتوای ذهن تغییر پیدا كرده است؛ آرمان پیدا كردند؛ به هویت خودشان واقف شدند؛ خود را شناخته‌اند. همین طور باید پیش برود.(بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار خانواده های شهدا و ایثارگران استان سمنان 18/8/85)

خاطرات رهبری از حماسه دفاع مقدس1

خاطرات رهبری از حماسه دفاع مقدس1


در روزهای اول جنگ ، یك نفر نظامی پیش من آمد و فهرستی آورد كه انواع و اقسام هواپیماهای ما - جنگی و ترابری- در آن فهرست ذكر شده بود و مشخص گردیده بود كه چند روز دیگر همه‌ فروندهای این نوع هواپیماها زمینگیر خواهد شد
------------------------------------------------------------------------------------------------

دوران هشت ساله دفاع مقدس سرشار از خاطره است، هنوز دلهای مشتاق بسیاری منتظر شنیدن گفته‌ها و ناگفته‌های دوره حماسه و ایثار هستند. شرح مجدد دلاوری و مقاومت و شتاب در عرصه رادمردی گرچه مكرر است اما تكرار دوباره حماسه‌ها، ملالی بر خاطر مخاطبان نمی‌نشاند.
بخشی كه از نظر خوانندگان خواهد گذشت، گوشه‌ای از خاطرات مقام معظم رهبری از دوران دفاع مقدس است.
متن خاطرات:
* ما می‌توانیم
در روزهای اول جنگ ، یك نفر نظامی پیش من آمد و فهرستی آورد كه انواع و اقسام هواپیماهای ما - جنگی و ترابری- در آن فهرست ذكر شده بود و مشخص گردیده بود كه چند روز دیگر همه‌ فروندهای این نوع هواپیماها زمینگیر خواهد شد؛ مثلاً این نوع هواپیما در روز هشتم، این نوع هواپیما در روز دهم، این نوع هواپیما در روز پانزدهم! این فهرست را به من داده بود كه خدمت امام ببرم، تا ایشان بدانند كه موجودی ما چیست. من به آن فهرست كه نگاه كردم، دیدم دیرترین زمانی كه هواپیمایی از انواع هواپیماهای ما زمینگیر خواهد شد، در حدود بیست و چند روز است؛ یعنی ما بیست و چند روز دیگر هیج هواپیمایی نداریم كه بتواند از روی زمین بلند شود! من وظیفه‌ام بود كه این فهرست را ببرم و به امام نشان دهم. ایشان به آن كاغذ نگاه كردند و گفتند: اعتنا نكنید؛ ما می توانیم! برگشتم و به دوستانی كه بودند گفتم: امام می گویند می‌توانید،‌آن هواپیماها، به همت شما و با توانستن شما هنوز پرواز می كنند؛ هنوز از بسیاری از تجهیزات پرنده این منطقه پیشترند؛ هنوز در مصاف با بسیاری از كسانی كه وسایل مدرن دارند، برتر و فایق‌ترند. از آن روز، نزدیك بیست سال می‌گذرد. این است معجزه‌ همت انسان! این است معجزه‌ ایمان! آنها را ساختند، آنها را تعمیر كردند، با آنها كار كردند؛ البته مبالغ نسبتاً قابل توجهی هم در اواخر به آنها اضافه شد، آنجه مهم است، روحیه و ایمان است؛ قدردانی چیزی است كه این انقلاب و این حركت عظیم به ما داده است؛ یعنی خودباوری ، یعنی استقبال ، یعنی عزت، یعنی قطع رابطه آقا بالاسری كسانی كه مدعی آقا بالاسری بر همه‌ دنیایند. (بیانات در دیدار جمعی از پرسنل نیروی هوایی 19/11/1377)
*میهمانی می‌رویم
بسیجیها در جبهه شاد بودند. من خودم در اهواز مردی را دیدم كه جوان هم نبود- به گمانم همان وقت از شهادتش، در نماز جمعه‌ تهران هم این خاطره را گفتم- شب می خواستند به عملیات بسیار خطرناكی بروند؛‌آن وقتی بود كه عراقیها از رود كارون عبور كرده بودند و به این طرف آمده بودند و در زمین پهن شده بودند. خرمشهر داشت به كلی محاصره می‌شد- سال 59؛ در عین خطر- شب لباس رزم، لباس نظامی - همین لباس بسیجی- را پوشیده بود و با رفقایش داشتند می‌رفتند. او آذربایجانی بود، اما در تهران تاجر بود؛ داشت با تلفن با منزلش خداحافظی می‌كرد. من نشسته بودم، نمی‌دانست كه من هم تركی بلدم. به زنش می‌گفت «‌گد یروخ گناخلقا» ؛(میهمانی میرویم) او هم می فهمید كه « گناه خلوق ، نجور گناخلو خدی»!(میهمانی، چجور میهمانی است!) هم این آگاه بود، هم آن آگاه بود؛ می‌فهمیدند چه كار می كنند.(بیانات در دیدار گروه كثیری از بسیجیان اردبیل 06/05/1379)
*لحظات سرنوشت ساز در آبادان
محل استقرار ما در این هشت، نه ماهی كه در منطقه‌ عملیات بودم، «اهواز» بود،‌نه« آبادان» یعنی اواسط مهر ماه به منطقه رفتم ( مهر ماه 59 تا اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد‌60) یك ماه بعدش حادثه‌ مجروح شدن من پیش آمد كه دیگر نتوانستم بروم. یعنی حدود هشت، نه ماه، بودن من در منطقه‌ جنگی، طول كشید. حدود پانزده روز بعد از شروع عملیات بود كه ما به منطقه رفتیم. اول می‌خواستم بروم«دزفول» یعنی از این جا نیت داشتم. بعد روشن شد كه اهواز، از جهتی، بیشتر احتیاج دارد. لذا رفتم خدمات امام و برای رفتن به اهواز اجازه گرفتم ، كه آن هم برای خودش داستانی دارد.
تا آخر آن سال را كلاً در خوزستان بودم و حدود دو ماه بعدش هم تا اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد 60 رفتم منطقه‌‌ غرب و یك بررسی وسیع در كل منطقه كردم، برای اطلاعات و چیزهایی كه لازم بود؛ تا بعد بیایم و باز مشغول كارهای خودمان شویم. كه حوادث « تهران» پیش آمد و مانع از رفتن من به آن‌جا شد. این مدت، غالباً در اهواز بودم. از روزهای اول قصد داشتم بروم «‌خرمشهر» و آبادان؛ لكن نمی‌شد. علت هم این بود كه در اهواز، از بس كار زیاد بود، اصلاً از آن محلی كه بودیم، تكان نمی‌توانستم بخورم. زیرا كسانی هم كه در خرمشهر می‌جنگیدند، بایستی از اهواز پشتیبانی‌شان می‌كردیم.چون واقعاً از هیچ جا پشتیبانی نمی‌شدند.
در آن‌جا ، به طور كلی، دو نوع كار وجود داشت. در آن ستادی كه ما بودیم، مرحوم دكتر«‌چمران» فرمانده‌ آن تشكیلات بود و من نیز همان جا مشغول كارهایی بودم. یك نوع كار، كارهای خود اهواز بود. از جمله عملیات و كارهای چریكی و تنظیم گروه‌های كوچك برای كار در صحنه‌ عملیات. البته در این جاها هم، بنده در همان حد توان، مشغول بوده‌ام ... مرحوم چمران هم با من به اهواز آمد. در یك هواپیما، با هم وارد اهواز شدیم. یك مقدار لباس آورده بودند توی همان پادگان لشكر 92، برای همراهان مرحوم چمران. من همراهی نداشتم. محافظینی را هم كه داشتم همه را مرخص كردم. گفتم من دیگر به منطقه‌ خطر می‌روم؛ شما می‌خواهید حفاظت جان مرا بكنید؟! دیگر حفاظت معنی ندارد! البته، چند نفرشان، به اصرار زیاد گفتند:« ما هم می‌خواهیم به عنوان بسیجی در آن جا بجنگیم.»
گفتیم:« عیبی ندارد.» لذا بودند و می‌رفتند كارهای خودشان را می‌كردند و به من كاری نداشتند.
مرحوم چمران، همراهان زیادی با خودش داشت. شاید حدود پنجاه، شصت نفر با ایشان بودند. تعدادی لباس سربازی آوردند كه اینها بپوشند تا از همان شب اول شروع كنیم. یعنی دوستانی كه آن‌ جا در استانداری و لشكر بودند، گفتند،«الان میدان برای شكار تانك و كارهای چریكی هست.» ایشان گفت:« از همین حالا شروع می‌كنیم.»
خلاصه، برای آنها لباس آوردند. من به مرحوم چمران گفتم:« چطور است من هم لباس بپوشم بیایم؟»گفت:« خوب است. بد نیست» گفتم:« پس یك دست لباس هم به من بدهید.» یكدست لباس سربازی آوردند، پوشیدم كه البته لباس خیلی گشادی بود! بنده حالا هم لاغرم؛ اما آن وقت لاغرتر هم بودم. خیلی به تن من نمی‌خورد. چند روزی كه گذشت، یكدست لباس درجه‌داری برایم آوردند كه اتفاقاً علامت رسته زرهی هم روی آن بود. رسته‌های دیگر، بعد از این كه چند ماه آن‌جا ماندم و با من مانوس شده بودند، گله می‌كردند كه چرا لباس شما رسته‌ توپخانه نیست؟ چرا رسته پیاده نیست؟ زرهی چه خصوصیتی دارد؟ لذا آن علامت رسته زرهی را كندم كه این امتیازی برای آنها نباشد، به هر حال، لباس پوشیدم و تفنگ هم خودم داشتم. البته حالا یادم نیست تفنگ خودم را برده بودم یا نه. همین تفنگی كه این جا توی فیلم دیدید روی دوش من است، كلاشینكف خودم است. الان هم آن را دارم. یعنی شخصی است و ارتباطی به دستگاه دولتی ندارد. كسی یك وقت به من هدیه كرده بود. كلاشینكف مخصوصی است كه برخلاف كلاشینكفهای دیگر، یك خشاب پنجاه تایی دارد. غرض؛ حالا یادم نیست كلاشینكف خودم همراه بود، یا آن جا، گرفتم . همان شب اول رفتیم به عملیات. شاید دو، سه ساعت طول كشید و این در حالی بود كه من جنگیدن بلد نبودم. فقط بلد بودم تیراندازی كنم. عملیات جنگی اصلا بلد نبودم. غرض؛ این، یك كار ما بود كه در اهواز بود و عبارت بود از تشكیل گروه‌هایی كه به اصطلاح آن روزها، برای شكار تانك می‌رفتند. تانكهای دشمن تا « دوبه‌هردان» آمده بودند و حدوده هفده، هیجده یا پانزده، شانزده كیلومتر تا اهواز فاصله داشتند و خمپاره‌هایشان تا اهواز می‌آمد. خمپاره‌ 120 یا كمتر از 120 هم تا اهواز می‌آمد.
به هر حال، این تربیت و آموزشهای جنگ را مرحوم چمران درست كرد. جاهایی را معین كرد برای تمرین. خود ایشان، انصافاً به كارهای چریكی وارد بود. در قضایای قبل از انقلاب، در فلسطین و مصر تمرین دیده بود. به خلاف ما كه هیچ سابقه‌ نداشتیم. ایشان سابقه نظامی حسابی داشت و از لحاظ جسمانی هم، از من قویتر و كار كشته‌تر و زبده‌تر بود. لذا، وقتی صحبت شد كه « كی فرمانده این عملیات باشد؟» بی تردید، همه نظر دادیم كه مرحوم چمران ، فرمانده این تشكیلات شود. ما هم جزو ابواب جمع‌ آن تشكیلات شدیم.
نوع دوم كار ، كارهای مربوط به بیرون اهواز بود. از جمله، پشتیبانی خرمشهر و آبادان و بعد، عملیات شكستن حصر آبادان بود كه از « محمدیه» نزدیك « دارخوین» شروع شد. همین آقای « رحیم صفوی» سردار صفوی امروزمان كه ان شاء الله خدا این جوانان را برای این انقلاب حفظ كند، جزو اولین كسانی بود كه عملیات شكستن حصر را از چندین ماه قبل شروع كرده بودند كه بعد به عملیات « ثامن‌الائمه» منجر شد.
غرض این كه، كار دوم، كمك به اینها و رساندن خمپاره بود. بایستی از ارتش، به زور می‌گرفتیم. البته خود ارتشیها ، هیچ حرفی نداشتند و با كمال میل می‌دادند. منتها آن روز بالای سر ارتش ، فرماندهی وجود داشت كه به شدت مانع از این بود كه چیزی جا به جا شود و ما با مشكلات زیاد، گاهی چیزی برای برادران سپاهی می‌گرفتیم. البته برای ستاد خود ما، جرات نمی كردند ندهند؛ چون من آن جا بودم و آقای چمران هم آن‌جا بود. من نماینده امام بودم.
چند روز بعد از این كه رفتیم آن‌جا،( شاید بعد از دو، سه هفته) نامه امام در رادیو خوانده شد كه فلانی و آقای چمران، در كل امور جنگ و چه و چه نماینده‌ من هستند. اینها توی همین آثار حضرت امام رضوان‌الله علیه هست. لذا، ما هر چه می‌خواستیم، راحت تهیه می‌كردیم. لكن بچه‌های سپاه؛ بخصوص آنهایی كه می‌خواستند به منطقه بروند، در عسرت بودند و یكی از كارهای ما، پشتیبانی اینها بود.
من دلم می‌خواست بروم ابادان؛ اما نمی‌شد. تا این كه یك وقت گفتم:« هر طور شده من باید بروم آبادان». و این وقتی بود كه حصر آبادان شروع شده بود. یعنی دشمن از رودخانه كارون عبور كرده و رفته بود به سمت غرب و یك پل را در آن‌جا گرفته بود و یواش یواش سر پل را توسعه داده بود. طوری شد كه جاده‌ اهواز و آبادان بسته شد.
تا وقتی خرمشهر را گرفته بودند، جاده‌ خرمشهر- اهواز بسته بود؛ اما جاده‌ آبادان باز بود و در آن رفت و آمد می‌شد. وقتی آمد این طرف و سرپل را گرفت و كم كم سرپل را توسعه داد، آن جاده هم بسته شد. ماند جاده‌ ماهشهر و آبادان.
چون ماهشهر به جزیره آبادان وصل می‌شود، نه به خود آبادان، آن هم زیر آتش قرار گرفت. یعنی سر پل توسط دشمن توسعه پیدا كرد و جاده‌ سوم هم زیر آتش قرار گرفت و در حقیقت دو، سه راه غیر مطمئن باقی ماند. یكی راه آب بود كه البته آن هم خطرناك بود. یكی راه هوایی بود و مشكلش این بود كه آقابانی كه در ماهشهر نشسته بودند، به آسانی هلی‌كوپتر به كسی نمی‌دادند. یك راه خاكی هم در پشت جاده‌ ماهشهر بود كه بچه‌ها با هزار زحمت درست كرده بودند و با عسرت از آن جا عبور می‌كردند.
البته جاهایی از آن هم زیر تیر مستقیم دشمن بود كه تلفات بسیاری در آن جا داشتیم و مقداری از این راه از پشت خاكریزها عبور می‌كرد. این غیر از جاده اصلی ماهشهر بود. البته این راه سوم هم خیلی زود بسته شد و همان دو جاده؛ یعنی راه آب و راه هوا باقی ماند. من از طریق هوا، با هلی‌كوپتر، از ماهشهر به جزیره‌ آبادان رفتم. آن وقت، از سپاه، مرحوم شهید «جهان آرا» كه بود، فرمانده همین عملیات بود. از ارتش هم مرحوم شهید «اقارب پرست»، از همین شهدای اصفهان بود. افسر خیلی خوبی بود. از افسران زرهی بود كه رفت آن جا ماند. یكی هم سرگرد «هاشمی» بود. من عكسی از همین سفر داشتم كه عكس بسیار خوبی بود. نمی‌دانم آن عكس را كی برای من آورده بود؟
حالا اگر این پخش شد، كسی كه این عكس را برای من آورد، اگر فیلمش را دارد، مجددا آن عكس را تهیه كند؛ چون عكس یادگاری بسیار خوبی بود.
ماجرایش این بود
كه در مركزی كه متعلق به بسیج فارس بود، مشغول سخنرانی بودم. شیرازیها بودند و تهرانیها؛ و سخنرانی اول ورودم به آبادان بود. قبلاً هیچ كس نمی‌دانست من به آن جا آمده‌ام. چهار، پنج نفر همراه من بودند و همین طور گفتیم: «برویم تا بچه‌ها را پیدا كنیم.»
از طرف جزیره‌ آبادان كه وارد شهر آبادان می‌شدیم، رفتیم خرمشهر، آن قسمت اشغال نشده‌ خرمشهر، محلی بود كه جوانان آن جا بودند. رفتم برای بسیجیها سخنرانی كردم. در حال آن سخنرانی، عكسی از ماها برداشتند كه یادگاری خیلی خوبی بود. یكی از رهبران تاجیك كه مدتی پیش آمد این جا، این عكس را دید و خیلی خوشش آمد و برداشت برد. عكس منحصر به فردی بود كه آن را دست كسی ندیدم. این عكس را سرگرد هاشمی برای ما هدیه فرستاده بود. نمی‌دانم سرگرد هاشمی شهید شده یا نه؛ علی ای حال، یادم هست چند نفر از بچه‌های سپاه و چند نفر از ارتشیها و بقیه از بسیجیها بودند.
در جزیره آبادان، رفتیم یگان ژاندارمری سابق را سركشی كردیم. بعد هم رفتیم از محل سپاه كه حالا شما می‌گویید هتل بازدیدی كردیم. من نمی‌دانم آن جا هتل بوده یا نه. آن جایی كه ما را بردند و ما دیدیم، یك ساختمان بود، كه من خیال می كردم مثلاً انبار است.
خلاصه، یكی دو روز بیشتر آبادان نبودم و برگشتم به اهواز. وضع آن جا آبادان را قابل توجه یافتم. یعنی دیدم در عین غربتی كه بر همه‌ نیروهای رزمنده‌ ما در آن جا حاكم بود، شرایط رزمندگان از لحاظ امكانات هم شرایط نامساعدی بود.
حقیقتاً وضعی بود كه انسان غربت جمهوری اسلامی را در آن جا حس می‌كرد؛ چون نیروهای خیلی كمی در آن جا بودند و تهدید و فشار دشمن، بسیار زیاد و خیلی شدید بود. ما فقط شش تانك آن جا داشتیم كه همین آقای اقارب پرست رفته بود از این جا و آن جا جمع كرده بود، تعمیر كرده بود و با چه زحمتی یك گروهان تانك در حقیقت یك گروهان ناقص تشكیل داده بود. بچه‌های سپاه، با كلاشینكف و نارنجك و خمپاره و با این چیزها می‌جنگیدند و اصلاً چیزی نداشتند.
این، شرایط واقعی ما بود؛ اما روحیه‌‌ها در حد اعلی.
واقعاً چیز شگفت‌آوری بود! دیدن این مناظر، برای من خیلی جالب بود. یكی، دو روز آنجا بودم و بازدیدی كردم و هدفم این بود كه هم گزارش دقیقی از آن جا به اصطلاح برای كار خودمان داشته باشم (وضع منطقه را از نزدیك ببینم و بدانم چه كار باید بكنم) و هم این كه به رزمندگانی كه آنجا بودند، خدا قوتی بگوییم، رفتم به یكایك آنها، خدا قوتی گفتم. همه جا سخنرانی‌هایی كردم و حرفی زدم. با بچه‌هایی كه جمع می‌شدند بچه‌های بسیجی عكس‌های یادگاری گرفتم و برگشتم آمدم.
این، خلاصه‌ حضور من در آبادان بود. بنابراین، حضور من در آبادان در تمام دوران جنگ، همین مدت كوتاه دو روز یا سه روز، الان دقیقاً یادم نیست، بیشتر نبود و محل استقرار ما، در اهواز بود. یك جا را شما توی فیلم دیدید كه ما ازخانه‌ها عبور می‌كردیم. این، برای خاطر این بود كه منطقه تماماً زیر دید مستقیم دشمن بود و بچه‌های سپاه برای این كه بتوانند خودشان را به نزدیكترین خطوط به دشمن كه شاید حدود صد متر، یا كمتر، یا بیشتر بود برسانند. خانه‌های خالی مردم فرار كرده و هجرت كرده از آبادان و قسمت خالی خرمشهر را به هم وصل كرده بودند. الان یادم نیست كه اینها در آبادان بود یا خرمشهر؟ به احتمال قوی، خرمشهر بود ... بله؛ «كوت شیخ» بود. این خانه‌ها را به هم وصل كرده و دیوارها را برداشته بودند.

فضيلت صلوات فرستادن بر پيامبر و حضرت زهرا سلام الله عليها


بسم الله الرحمن الرحيم


فضيلت صلوات فرستادن بر پيامبر و حضرت زهرا سلام الله عليها



دليل ديگرى که «وليةاللَّه» بودن حضرت صديقه زهرا سلام‏اللَّه‏عليها را اثبات مى‏کند، استقلال اوست در موضوع صلوات فرستادن بر آن حضرت و کيفيت زيارتش، که همانند صلوات بر پيامبر اکرم و اميرالمؤمنين و حسنين و زيارات آنان است؛ يعنى همانگونه که به صلوات بر آن چهار وجود مقدس و زيارتشان امر شده است، نسبت به حضرت زهرا نيز در اين موارد، همگان مأمور و ماجورند. فاطمه عليهالسلام که مشمول آيه‏ى تطهير و از اهل‏بيت پيامبر اکرم- يعنى آل‏محمد است- کيفيت صلوات بر او را رسول خدا بصراحت چنين بيان داشته است:
«لا تصلوا على الصلوة البتراء، فقالوا: و ما الصلاه البتراء؟ قال: تقولون اللهم صل على محمد و تمسکون، بل قولوا: اللهم صل على محمد و آل‏محمد». (1)
«بر من صلوات بتراء (ناقص، دم بريده و بريده شده) نفرستيد. سوال شد: يا رسول‏اللَّه صلوات بتراء (بريده شده) چيست؟ فرمود: اينکه (بر من صلوات بفرستيد و بگوييد «اللهم صل على محمد»، ولى درباره‏ى آل من (2) ساکت باشيد. شما بايد بگوييد اللهم صل على محمد و آل‏محمد».
صلواتى که شامل على، فاطمه و حسنين عليهم‏السلام نباشد، مقطوع و بريده و مورد قبول خدا و رسولش نمى‏باشد. لذا حضرت صديقه‏ى زهرا هم‏رديف و برابر افرادى است که جميع مسلمين باايمان جهان- از شيعه و سنى- هر شبانه روز در تشهد نمازهاى پنجگانه بر او درود مى‏فرستند؛ و او در اين مقام، همتاى محمد بن عبداللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم، و على و حسنين عليهم‏السلام است؛ و همين لزوم صلوات بر فاطمه عليهاالسلام در هنگام اقامه‏ى نماز يک منقبت و فضيلت ساده نيست، بلکه نشانگر مرتبه‏ى اعلى و منصب والاى آن حضرت است که اين چنين در جنب صاحبان رسالت و امامت قرار گرفته است. بدون ترديد بايد فاطمه خود وليةاللَّه و داراى مقام ولايت بوده باشد، تا هم‏رديف و همتاى اولياء خدا، مورد خضوع و مشمول صلوات و درود جميع مؤمنين جهان در هر زمان و مکان باشد.
پيامبر اکرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم مى‏فرمايد:
«من صلى عليک يا فاطمة غفر اللَّه له والحقه بى حيث کنت من الجنة». (3)
«يا فاطمه هرکس بر تو صلوات فرستد، خداى تعالى از او درگذرد، و او را در بهشت به من ملحق گرداند».
چنانکه در موضوعهاى قبلى مشروحا بيان شد، مقصود از تعبيرات «هم‏درجه شدن با رسول‏اللَّه»، يا «ملحق شدن به پيامبر اکرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم در بهشت»، و يا «همسايه بودن با آن حضرت» که در روايات مکرر بکار رفته است، جمع شدن مؤمنين در مرتبه‏ى «درجة الايمان» است که جامع تمام آن کسانى است که با عقائد درست، و باايمان به آنچه از رسول خدا به ما رسيده است، از جهان رفته‏اند. در آن درجه همه‏ى مؤمنين يکسانند و در کنار هم مى‏باشند؛ ولى جاى هيچگونه ترديدى نيست که مراتب و درجات ديگر که شمار آنها برابر تعداد بشر و بسيار متفاوت است، کاملإ؛66ّّ ملحوظ بوده، و مقام هرکس مخصوص به خود او مى‏باشد.
در روايتى حضرت رسول اکرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم يکى از فضائل حضرت فاطمه را چنين بيان مى‏فرمايد:
«... اتانى الروح؛ قال: ان فاطمه اذا قبضت و دفنت يسالها الملکان فى قبرها: من ربک؟ فتقول: اللَّه ربى. فيقولان: فمن نبيک؟ فتقول: ابى. فيقولان: فمن وليک؟ فتقول: هذا القائم على شفير قبرى على بن ابى‏طالب؛ الا و ازيدکم من فضلها؟! ان اللَّه قد و کل بها رعيلا من الملائکه يحفوظنها من بين يديها و من خلفها و عن يمينها و عن شمالها و هم معها فى حياتها، و عند قبرها و عند موتها يکثرون الصلاه عليها و على ابيها و بعلها و بنيها.
فمن زارنى بعد وفاتى فکانما زارنى فى حياتى، و من زار فاطمه فکانما زارنى، و من زار على بن ابى‏طالب فکانما زار فاطمه، و من زار الحسن والحسين فکانما زار عليا، و من زار ذريتهما فکانما زارهما...». (4)
«... جبرئيل (روح) به نزد من آمد و گفت: هنگامى که فاطمه قبض روح مى‏شود و دفن مى‏گردد، دو ملک در قبر از او سؤال مى‏کنند: پروردگار تو کيست؟ مى‏فرمايد: اللَّه پروردگار من است. سپس مى‏پرسند پيامبرت کيست؟ در پاسخ مى‏فرمايد: پدرم. آنگاه سؤال مى‏کنند ولى تو کيست؟ در جواب مى‏گويد: على بن ابى‏طالب، همين کسى که در کنار قبرم ايستاده است. (سپس پيامبر اکرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم مى‏فرمايد): آيا باز هم فضائل ديگر زهرا را بيان کنم؟ (شايد پيامبر اکرم مى‏خواهد به اين وسيله تذکر دهد که: در اين عالم، فاطمه تنها کسى است که پدرش «رسول‏اللَّه» و همسرش «ولى اللَّه» است. پيامبر اکرم در ادامه‏ى سخن خويش مى‏فرمايد):
همانا خداى تعالى يک دسته از فرشتگان را براى محافظت فاطمه گماشته است، تا از چهار طرف نگهبان او باشند؛ و اين ملائک در حال حيات، و هنگام مرگ او، و کنار قبرش پيوسته در خدمت او هستند، و کارشان صلوات فرستادن بر فاطمه و پدرش و همسر و فرزندان اوست. (يعنى در منطق ملائک و لسان فرشتگان صلوات بر پيامبر اکرم و على و حسنين همواره بايد با صلوات بر فاطمه عليهاالسلام توام باشد، و در اين منقبت نيز آن حضرت برابر و هم‏رديف آن چهار وجود مقدس ديگر مى‏باشد. سپس پيامبر اکرم چنين به سخن ادامه مى‏دهد):
هرکس مرا بعد از وفاتم زيارت کند، مثل اين است که مرا در حال حيات زيارت کرده است؛ و کسى که فاطمه را زيارت کند، گويى مرا زيارت نموده است؛ و هرکس على را زيارت نمايد مثل زيارت کردن حسنين است؛ و آن کسى که زيارت کند ذرية آنان را، همانند زيارت خود آنان است...».
لذا زيارت حضرت عبدالعظيم را در شهر رى، با زيارت حسين بن على در کربلا همانند دانسته‏اند، (5)و اين مطلب را (که صلوات بر اهل‏بيت پيامبر برابر با صلوات بر پيامبر است) علماى عامه هم عنوان کرده‏اند، مخصوصا موضوع صلوات بر فاطمه سلام‏اللَّه‏عليها را، چنانکه سهيلى در کتاب الروض الانف در ذيل مطلبى مى‏نويسد:
«و من صلى عليها فقد صلى على ابيها». (6)
«هرکس بر فاطمه صلوات فرستد، در حقيقت بر پدر او صلوات فرستاده است».
از حديثى که نقل شد نيز وليه‏اللَّه بودن حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏عليها استنباط مى‏شود.



1ـ الصواعق المحرقه ص 225، ينابيع الموده ص 295، رشفه الصادى ص 29.
2ـ علماى عامه اتفاق دارند که منظور از آل محمد: على و فاطمه و حسنين است.
ابن حجر در صواعق مى‏گويد: يقينا لفظ آل، همسران پيامبر را در بر نمى‏گيرد... (الصواعق المحرقه ص 225).
مامون در محاوره‏اى که بهمراهى علما با امام رضا عليه‏السلام داشته است از حضرت پرسيد: آيا عترت پيامبر همان آل پيامبر است؟ حضرت فرمودند: بلى. مامون گفت: در احاديث پيامبر آمده است که پيامبر فرمودند: «امت من همان آل من هستند»، و صحابه هم مى‏گويند: «آل محمد، امت او هستند». حضرت رضا عليه‏السلام از مامون و حضار پرسيدند: آيا بر آل پيامبر صدقه حرام است؟ گفتند: خير. امام رضا عليه‏السلام فرمودند: تفاوت ميان آل پيامبر و امت همين است.... (امالى صدوق ص 422، عيون‏الاخبار ج 1/ 180، تحف‏العقول ص 426، بحارالانوار ج 25/ 221).
در همين محاوره حضرت رضا عليه‏السلام از مامون عباسى و علما پرسيدند: در آيه‏ى (يس- و القرآن الحکيم- انک لمن المرسلين- على صراط مستقيم (يس/ 1- 4) منظور خداوند از (يس) کيست؟ علما گفتند: (يس) محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم است و هيچکس در اين موضوع شکى ندارد. حضرت رضا عليه‏السلام فرمودند: پس خداوند متعال به محمد و آل‏محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم فضلى عطا نموده است که کسى به حقيقت آن پى نخواهد برد مگر اينکه آن را (بخوبى) درک نمايد، خداوند بر احدى سلام نفرستاده است مگر بر انبيا، چنانکه مى‏فرمايد: (سلام على نوح فى العالمين (الصافات/ 79»، و مى‏فرمايد: (سلام على ابراهيم (الصافات/ 109»، و مى‏فرمايد: (سلام على موسى و هارون (الصافات/ 120». خداوند در قرآن نفرموده است «سلام على آل‏نوح»، و نفرموده است «سلام على آل‏ابراهيم» و نفرموده است: «سلام على آل‏موسى و هارون بلکه فرموده است: (سلام على آل‏ياسين (الصافات/ 130» يعنى سلام بر آل‏محمد. (امالى صدوق ص 426، 427، عيون الاخبار ج 1/ 185، تحف العقول ص 433، بحارالانوار ج 79/ 229).
يک تذکر: در خصوص قرائت آيه‏ى (سلام على آل‏ياسين) تحريفات بسيارى صورت گرفته است و در آنها سعى شده واژه‏ى «آل‏ياسين» بگونه‏هاى ديگرى قرائت شود. نقطه‏ى اوج اين تحريفات اين است که ابن خالويه در کتاب مختصر فى شواذ القرآن ص 128 مى‏گويد: «قرائت ابن مسعود (سلام على ادراسين)، و قرائت ابى بن کعب ( سلام على ياسين) بوده است». يعنى در اين کتاب ادعا شده که در قرائت ابى اصلا کلمه‏ى «آل» وجود ندارد! اين تحريفات حتى در دوره‏هاى معاصر نيز ادامه يافته است، بعنوان مثال سيوطى در درالمنثور از کتاب اين ابى‏حاتم و طبرانى و ابن مردويه نقل کرده است که ابن عباس قرائت آيه را بصورت «آل‏ياسين» خوانده است ولى در کتاب معجم کبير طبرانى- که در بيروت (دار احياء التراث العربى) بطبع رسيده است- محقق کتاب (حمدى عبدالمجيد سلفى) عبارت ابن عباس را تحريف نموده و آن را بصورت «ال‏ياسين» ضبط کرده است. خوانندگان محترم مى‏توانند متن درالمنثور ج 5/ 286 را با متن معجم کبير طبرانى ج 11/ 56 مقابله نمايند و خود قضاوت بفرمايند.
3ـ بحارالانوار ج 43/ 55، ج 97/ 194.
4ـ بشاره المصطفى ص 139، بحارالانوار ج 43/ 58.
اين حديث را جابر بن عبداللَّه انصارى روايت نموده است و از آنجائيکه اصل روايت نسبتا مفصل است و حاوى مناقب بسيارى از حضرت فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام مى‏باشد لذا ما متن کامل حديث را با ترجمه‏ى آن در تعليق شماره‏ى 7 آورده‏ايم.
5ـ روايتى در کتاب کامل ابن قولويه مندرج است که متن آن چنين است:
«حدثنى على بن الحسين بن موسى بابويه، عن محمد بن يحيى العطار، عن بعض اهل الرى، قال: دخلت على ابى الحسن العسکرى، فقال: اين کنت؟ فقلت: زرت الحسين بن على عليهاالسلام. فقال: اما انک لو زرت قبر عبدالعظيم عندکم لکنت کمن زار الحسين عليه‏السلام». (کامل الزيارات ص 324). مرحوم علامه امينى توضيحى درباره‏ى اين حديث دارند که در حاشيه‏ى کامل الزيارات ص 307 و 324 آمده است.
6ـ الروض الانف ج 2/ 196.

شعري از:امام خميني رحمة الله عليه



بسم الله الرحمن الرحيم


بر لب کوثـــــرم اى دوست؛ ولى تشنه لبم

در کنــــار منـــى، از هجر تو در تاب و تبم


روز من با تو به شب آمد و شب با تو به روز

در فــــــــراقِ رخ ماهت، گذرد روز و شبم