۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه
لبیک یا امام خامنه ای
۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه
۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه
۱۳۸۸ آذر ۱۷, سهشنبه
سالگرد شهادت
۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه
جهاد اکبر
* برترین جهاد آن است که انسان، روز خود را آغاز کند در حالی که در اندیشه ستم کردن به احدی نباشد. (رسول خدا صلی الله علیه و آله )
* جهاد با نفس، کابین بهشت است. (امام علی علیه السلام )
* مبارزه با خواهش های نفسانی بهای بهشت است. (امام علی علیه السلام )
* برای بازداشتن نفس خود از خواهش هایش با آن مبارزه کن که مبارزه با نفس، همچون مبارزه، با دشمنت بر تو واجب است. (امام کاظم علیه السلام )
* مجاهد کسی است که به خاطر خدا با نفس خود مبارزه کند. (رسول خدا صلی الله علیه و آله )
* همانا مؤمن به پیکار با نفس خویش اهتمام می ورزد تا بر هوی و خواهش آن چیره شود. گاه کجی نفس را راست می کند و در راه محبت خدا با خواهش های نفسانی می ستیزد و گاهی هم نفس او را بر زمین می زند و لذا پیرو هواهای آن می شود، اما خداوند، او را از جا بلند می کند و از لغزشش می گذرد و او نیز متوجه می شود. (امام باقر علیه السلام )
* پیامبر صلی الله علیه و آله سپاهی را به جنگ گسیل داشت. وقتی برگشتند فرمود: خوشامد می گویم به گروهی که جهاد اصغر را پشت سر گذاشتند، اما جهاد اکبر همچنان مانده است. عرض شد ای پیامبر خدا! جهاد اکبر چیست؟ فرمود: جهاد با نفس. (امام صادق علیه السلام )
* هیچ فضیلتی چون جهاد نیست، هیچ جهادی مانند مبارزه با هوای نفس نیست. (امام باقر علیه السلام )
* برترین جهاد این است که به خاطر خدای تعالی با نفس و هواهای نفسانی ات بجنگی. (رسول خدا صلی الله علیه و آله )
* نفس خود را چون دشمنی دان که با او مبارزه می کنی و عاریه ای که باید برگردانی؛ زیرا تو طبیب نفس خویش قرار داده شده ای؛ نشانه سلامتی به تو شناسانده شده و درد و بیماری برایت روشن گشته است و به دارو راهنمایی شده ای. پس بنگر که با نفس خود چه می کنی؟ (امام صادق علیه السلام )
۱۳۸۸ آذر ۱۰, سهشنبه
عید غدیر خم -بزرگترین عید آل محمد بر شما مبارك
ای علی تو نشان هدایت این امتی؛ هر که تو را دوست بدارد ، رستگار شود و هر که تو را دشمن بدارد ، به هلاک افتد.
پیامبر اکرم (ص)
ولایت علی بن ابی طالب (ع) ولایت خدا و محبت او عبادت خدا و پیروی از او فریضه ای از جانب خدا است .
پیامبر اکرم (ص)
هر که من مولای اویم پس علی مولای او است .
پیامبر اکرم (ص)
روز غدیر خم برترین عید امت من است .
پیامبر اکرم (ص)
خداوند پس از غدیر خم برای کسی حجت و عذری باقی نگذاشت .
حضرت فاطمه زهرا (س )
۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه
۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه
گزيده اي از سيره پيامبر اعظم (ص(
آنچه به اين جامعه نوبنياد، روح و وحدت و نشاط داده بود دو چيز بود: قرآن کريم که همواره تلاوت مىشد و الهام مىبخشيد، و ديگر شخصيت عظيم و نافذ رسول اکرم که خاطرها را به خود مشغول و شيفته نگه مىداشت.اکنون درباره شخصيت رسول اکرم اندکى بحث مىکنيم:
دوران کودکى
هنوز در رحم مادر بود که پدرش در سفر بازرگانى شام در مدينه در گذشت.جدش عبد المطلب کفالت او را بر عهده گرفت.از کودکى آثار عظمت و فوق العادگى از چهره و رفتار و گفتارش پيدا بود.عبد المطلب به فراست دريافته بود نوهاش آيندهاى درخشان دارد.
هشتساله بود که جدش عبد المطلب درگذشت و طبق وصيت او ابوطالب عموى بزرگش عهدهدار کفالت او شد.ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين کودک که با ساير کودکان شباهت نداشت در شگفت مىماند.
هرگز ديده نشد مانند کودکان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد، به غذاى اندک اکتفا مىکرد و از زياده روى امتناع مىورزيد .بر خلاف کودکان همسالش و بر خلاف عادت و تربيت آن روز، موهاى خويش را مرتب مىکرد و سر و صورت خود را تميز نگه مىداشت.
ابوطالب روزى از او خواست که در حضور او جامههايش را بکند و به بستر رود.
او اين دستور را با کراهت تلقى کرد و چون نمىخواست از دستور عموى خويش تمرد کند به عمو گفت: روى خويش را برگردان تا بتوانم جامهام را بکنم.ابوطالب از اين سخن کودک در شگفتشد، زيرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عريان کردن همه قسمتهاى بدن خود احتراز نداشتند.ابوطالب مىگويد: «من هرگز از او دروغ نشنيدم، کار ناشايسته و خنده بيجا نديدم، به بازيهاى بچهها رغبت نمىکرد، تنهايى و خلوت را دوست مىداشت و در همه حال متواضع بود».
خلاصهاى از سيره و خلق و خوى شخصى رسول اعظم.
تنفر از بيکارى و بطالت
از بيکارى و بطالت متنفر بود، مىگفت: «خدايا!از کسالت و بىنشاطى، از سستى و تنبلى و از عجز و زبونى به تو پناه مىبرم.»
مسلمانان را به کار کردن تشويق مىکرد و مىگفت: «عبادت هفتاد جزء دارد و بهترين جزء آن کسب حلال است».
امانت
پيش از بعثت براى خديجه - که بعد به همسرىاش درآمد - يک سفر تجارتى به شام انجام داد.در آن سفر بيش از پيش لياقت و استعداد و امانت و درستکارىاش روشن شد.او در ميان مردم آنچنان به درستى شهره شده بود که لقب «محمد امين» يافته بود.امانتها را به او مىسپردند.پس از بعثت نيز قريش با همه دشمنىاى که با او پيدا کردند، باز هم امانتهاى خود را به او مىسپردند، از همينرو پس از هجرت به مدينه، على(عليه السلام)را چند روزى بعد از خود باقى گذاشت که امانتها را به صاحبان اصلى برساند.
۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه
۱۳۸۸ آبان ۲۶, سهشنبه
زندگانی امام رضا(ع)
مسلمانان جهان درسال 148 هـ ق، هدیه ای بزرگ و الهی را دریافت نمودند و آن میلاد هشتمین حجت خدا بود، نام مبارکش علی، لقب مشهور آن حضرت، رضا و کنیه معروف ایشان، ابوالحسن است. پدر بزرگوارش، امام موسی بن جعفر(ع)، هفتمین امام شیعیان و مادر آن حضرت بانویی پاکدامن و پرهیزکار به نام تکتم که بعدها طاهره نامیده شد. همسر مکرمه حضرت رضا علیه السلام اُمّ ولًد مادر امام جواد (ع) است.
نسب امام رضا(ع)
او علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی ابی طالب(ع) هشتمین امام اهل بیت است، که در مدینه متولد شده، و در طوس وفات یافته است.
ولادت و شهادت امام رضا(ع)
درتعیین ماه و سال تولد آن حضرت، اختلاف زیادی وجود دارد، همچنان که در ماه و سال شهادت آن امام بزرگوار نیز اختلاف است، و تفاوت این اقوال هم کم نیست، و در برخی از آنها از پنج سال بیشتر است، و چون آنچه در این باره گفته اند، درهم و آمیخته است، و تعیین قول صحیح دشوار می باشد، لذا بدون این که یکی از این اقوال را اختیار و در این جا ذکر کنیم، همه آنها را از نظر خوانندگان می گذرانیم، زیرا در بررسی و استقصای قول صحیح، و اقامه دلیل برای اثبات صحّت آن، فایده مهمّی مترتب نیست.
تولّد آن حضرت درمدینه در روز پنجشنبه یا جمعه 11 ذی الحجّه، یا ذی القعده، یا ربیع الاول سال 148 یا 153 هـ اتفاق افتاده است.
درتعیین ماه و سال شهادت آن حضرت، اختلاف زیادی وجود دارد. شهادت آن بزرگوار، آخر ماه صفر، و به ظن قوی قول شیخ صدوق که وفات آن امام را درسال 203 ذکر کرده است، و این همان سالی است، که مأمون به سوی عراق رهسپار شده است، و این که وفات آن حضرت سال206 بوده، قطعاً صحیح نیست زیرا مأمون در سال 204 وارد بغداد شده، و مسلم است که وفات امام(ع) درهنگامی واقع شده که او راهی سفر بغداد بوده است.
مادر امام رضا(ع)
در مورد نام مادر امام هشتم(ع) اختلاف بسیاری است، گفته شده که نام مادر آن حضرت، خیزران بوده است و برخی أروی گفته اند، که ملقب به شقراء نوبیه بوده است، و بعضی نام مادرش را نجمه دانسته اند، که کنیه اش ام البنین بوده است و برخی سکن نوبیه گفته اند، و نیز گروهی نام مادر آن حضرت را تکتم نوشته اند، و شاید این دسته به آنچه در شعر یکی از مدیحه سرایان آن حضرت آمده است، استناد جسته اند:
ألا إن خیر الناس نفساً و والداً و رهطاً و أجداداً، علی المعظم
اتتنا به للعلم و الحلم ثامناً إماماً یؤدی حجه الله (تکتم)
فرزندان امام رضا(ع)
در شماره و اسامی فرزندان امام(ع) نیز اختلاف است، گروهی آنها را پنج تن پسر و یک دختر نوشته اند، به نامهای محمد قانع، حسن، جعفر، ابراهیم، حسین و عایشه.
سبط بن جوزی در تذکره الخواص، آنان را چهار تن، که با حذف حسین، به شرحی که ذکر شده نام برده است، اما شیخ مفید براین باور است، که امام هشتم(ع) را، فرزندی جز امام محمد جواد(ع) نبوده است، و ابن شهرآشوب و طبرسی در اعلام الوری، نیز بر همین اعتقاد می باشند، و اما درکتاب العدد القویه تعداد فرزندان آن حضرت دو فرزند پسر، به نامهای محمد و موسی، ذکر شده است و آنچه درکتاب قرب الاسناد آمده است، این قول را تقویت می کند، و آن این است که بزنطی به امام هشتم (ع) عرض کرد، درچند سال پیش پرسیدم که جانشین شما کیست؟ فرمودید فرزندم، و در آن روز فرزند نداشتید، و اکنون خداوند به شما دو فرزند عطا فرموده است، کدام یک از این دو جانشین شماست؟ در عیون اخبار الرضا آمده که امام دختری به نام فاطمه داشته است.
اکنون ما در این صدد نیستیم، که دقیقاً شماره و نام فرزندان آن حضرت را، بررسی و تعیین کنیم، ولی نظر شیخ مفید را که ذکر شد ترجیح می دهیم، و آنچه از نظر ما محقق است این است که امام هشتم(ع) فرزندی جز امام محمد جواد(ع) نداشته، و آنچه غیر از این گفته شده، به ثبوت نرسیده است، و خداوند به حقیقت حال داناتر است.
نظر شيعه درباره علت شهادت امام رضا عليه السلام
مرحوم علامه مجلسي مينويسد: علماي ما و علماي عامه درباره اين که امام رضا عليه السلام با اجل خود از دنيا رفته، يا اين که او را با سم شهيد کردهاند و بنا بر قول اخير آيا مامون اين جنايت را مرتکب شده يا کس ديگر، اختلاف نمودهاند و در ميان شيعيان مشهور اين است که امام رضا عليه السلام در اثر سمي که مامون به او داده، شهيد شده است، تنها مرحوم سيد علي بن طاوس و همچنين اربلي در کشف الغمة، اين نسبت را انکار کردهاند.(1) بعضي اين قول را به شيخ مفيد نيز نسبت دادهاند ولي ظاهر عبارت شيخ مفيد در ارشاد چنين است که او نيز قائل به مسموميت امام بوده است، زيرا او نوشته: ... تا اين که راي مامون را درباره آن حضرت دگرگون ساختند و تصميم به کشتن آن بزرگوار گرفت و چنان شد که روزي آن حضرت با مامون طعامي خوردند و حضرت از آن طعام بيمار شد و مامون نيز خود را به تمارض زد. سپس مفيد در تفصيل اين جريان غم انگيز آورده است که: محمد بن علي بن حمزه از منصور بن بشير از عبدالله بن بشير روايت کرده که گفت: مامون به من دستور داد ناخنهاي خود را بلند کنم و اين کار را براي خود عادي نمايم و براي کسي درازي ناخن خود را نشان ندهم، من نيز چنان کردم، سپس مرا خواست و چيزي به من داد که شبيه به تمر هندي بود و به من گفت: اين را به دو دست خود بمال، و من چنان کردم سپس برخاسته و مرا به حال خود گذارد و پيش حضرت رضا عليه السلام رفته، گفت: حال شما چگونه است؟ فرمود: اميد بهبودي دارم. مامون گفت: من نيز بحمدالله امروز بهترم و کسي از پرستاران و غلامان به خدمت تو آمدهاند؟ حضرت فرمود: نه. مامون خشمناک شد و به غلامان فرياد زد که چرا به آن حضرت رسيدگي نکردهاند. سپس گفت: هم اکنون آب انار بگير و بخور که براي رفع اين بيماري چارهاي جز خوردن آن نيست. برادر عبدالله بن بشير گويد: پس به من گفت: انار براي ما بياور، و من اناري چند حاضر کردم، مامون گفت با دست خود آن را فشار بده و من فشردم مامون آب آن را با دست خود به امام رضا عليه السلام خورانيد و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از آن، دو روز بيشتر زنده نماند که از دنيا رفت. مرحوم مفيد در ادامه گزارش خود از اباصلت هروي روايت کرده که گفت: پس از آن که مامون (در آن روز) از نزد آن حضرت بيرون رفت بر آن جناب وارد شدم، حضرت به من فرمود: اي اباصلت اينان کار خود را کردند و زبانش به ذکر خدا گويا بود. باز مرحوم مفيد در روايت ديگر از محمد بن جهم نقل کرده که گفت: حضرت رضا عليه السلام انگور را زياد دوست ميداشت، پس قدري انگور براي آن حضرت تهيه کردند، و در دانههاي آن چند روز سوزنهاي زهرآلود زدند، سپس آن سوزنها را کشيده و آن انگور را به نزد آن بزرگوار آوردند حضرت به همان بيماري که پيش از اين گفته شد، مبتلا بود، از آن انگور زهرآلود ميل فرمود و سبب شهادتش گرديد و گويند: اين نوع زهر دادن بسيار ماهرانه و دقيق است.(2) غرض، شيعيان به طور کلي اين نظر را تاييد کردهاند، مگر مرحوم اربلي در کشف الغمه که خود را با ابن طاووس هم عقيده دانسته است و اتفاق شيعه را بر اين مطلب، ميتوان بهترين دليل بر شهادت امام رضا عليه السلام دانست زيرا آنان به احوال امامان خود از ديگران داناتر بودند و دليلي هم براي تحريف يا کتمان حقايق در اين زمينه نداشتند. گرچه عده زيادي از تاريخنويسان اهل تسنن نيز اين جنايت را به مامون نسبت دادهاند و شيعيان نيز شرح اين داستان را در کتابهاي آنها ميخواندند ولي در اين باره احتياج به نوشتههاي آنها نيست زيرا روايات در اين زمينه از طريق اهلبيت آن قدر زياد است که ديگر نيازي به گفتههاي آنها در خود احساس نميکنند، به خصوص اين که ميبينند عده زيادي از آنها از طريق انصاف خارج شده و به تاريخ و نسل آينده خيانت کردهاند! علاوه بر آنچه گذشت، رويداد شهادت امام رضا عليه السلام سالها قبل از وقوع آن به وسيله خود امام و اجداد پاکش پيشبيني شده بود اين روايات را ميتوان به سه دسته تقسيم کرد: 1- آن دسته از روايات که از زبان پيغمبر يا ائمه اطهار عليهم السلام نقل شده، حاکي از به شهادت رسانيدن امام رضا در طوس است، در اين باره چند روايت وارد شده که از آن جمله: مرحوم صدوق به سند خود از نعمان بن سعد روايت کرده که گفت: اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسلام فرمود: سَيُقتَلُ رَجُلٌ مِن وُلِدي بِاَرض خُراسان بِالسَّمَّ ظُلماً اِسمُهُ اِسمِي وَ اِسمٌ اَبيهِ اِسمٌ اِبن عمران مُوسي اِلا فَمَن زارَةٌ فِي غُربَتهِ غَفَراللهُ ذُنوبَهٌ ما تقدّم منها و ما تَاَخَّر و لو کانَت مثل عَدَدِ النُّجومِ و قطر الامطار وَ وَرَقِ الاشجار.(3) به زودي مردي از فرزندان من در سرزمين خراسان از روي ستم و جور به زهر کشته ميشود، اسم او اسم من، و اسم پدرش اسم موسي بن عمران است بدانيد هر کس او را در غربتش زيارت کند، خداوند گناهان گذشته و آينده او را ميآمرزد و لو اين که به تعداد ستارگان و قطرات باران و برگ درختان باشد. مرحوم سيد هاشم بحراني در مدينه المعاجز مينويسد: از سليمان بن حفص مروزي روايت شده که گفت: از موسي بن جعفر عليه السلام شنيدم که ميفرمود: ان ابني عليّاً مَقتُولٌ بالسّمٌ مَدفُونٌ اِلي جَنبِ هارُون بِطُوس مَن زارَةٌ کَمَن زارَ رَسُول الله(4)؛ پسرم علي را با سم مظلومانه به قتل ميرسانند و او در جنب قبر هارون در طوس مدفون ميشود، کسي که او را زيارت کند مانند کسي است که رسول خدا را زيارت نموده است. 2- آن دسته از روايات که از خود امام رضا عليه السلام نقل شده که از شهادت خود به دست مامون و از دفنش در طوس کنار قبر هارون خبر داده است، از جمله: اباصلت هروي گفت: شنيدم از امام رضا عليه السلام که ميفرمود: به خدا نيست از ما ائمه احدي، مگر اين که کشته يا شهيد ميشود. عرض شد: اي فرزند رسول خدا، پس ترا چه کسي به قتل ميرساند؟ فرمود: بدترين مخلوق خدا در زمان خودم مرا به زهر ميکشد، و سپس در يک خانه تباه شده در ديار غربت دفن ميکنند. آگاه باشيد هر کس مرا در غربتم زيارت کند خداوند به او اجر صدهزار شهيد و صدهزار صديق و صدهزار حج و عمره کننده و صدهزار جهادگر مينويسد و در زمره ما محشور ميگردد و در بالاترين درجات بهشت رفيق ما قرار داده ميشود.(5) اين قبيل روايات بسيار است و گاهي امام اين پيشگويي را حتي نزد مامون نيز ميکرده است. 3- آن دسته از روايات که به تشريح چگونگي مسموم ساختن امام پرداختهاند، رواياتي که به اين مضمون وارد شده نيز بسيارند که برخي از آنها نيز از خود امام نقل گرديده اند و در ميان اين روايات، روايت اباصلت درباره مسموم شدن امام و چگونگي غسل و کفن و روايت هرثمة بن اعين در اين باره قابل توجه است.(6) بنا به تحقيق يکي از نويسندگان معاصر اين روايات به يکي از اين افراد: ابوالصلت عبدالسلام هروي، هرثمة بن اعين، علي بن حسين کاتب، ريّان بن شبيب، محمد بن جهم و عبدالله بن بشير منتهي ميشود. پس با توجه به اين روايات براي يک فرد شيعه، شکي در اين که امام رضا عليه السلام به دست مامون به وسيله سم به شهادت رسيده باقي نميماند. به خصوص اين که قرائن و شواهد زيادي اين موضوع را تاييد ميکنند از جمله: با مراجعه به کتب تاريخي استفاده ميشود که شهادت امام رضا عليه السلام به دست مامون حتي در زمان مامون نيز امري معروف و بر سر زبانها بود. به طوري که مامون خود از مردم گلايه ميکرد که چرا او را عامل مسموم کردن امام ميپندارند! چنانکه گويند: هنگام شهادت امام رضا عليه السلام مردم اجتماع کرده و پيوسته ميگفتند که اين مرد (يعني مامون) وي را شهيد کرده است در اين باره آن قدر صدا به اعتراض برخاست که مامون مجبور شد محمد بن جعفر عموي امام را به طرف آنها بفرستد و براي متفرق کردن آنها بگويد که امام امروز براي احتراز از آشوب از منزل خارج نميشود.(7) ابن خلدون علت قيام ابراهيم فرزند امام کاظم عليه السلام را آن دانسته که وي مامون را متهم به قتل برادرش مينمود.(8) طبق نقل برخي از منابع تاريخي يکي ديگر از برادران امام رضا عليه السلام به نام احمد بن موسي (معروف به شاهچراغ) چون از حيله مامون آگاه شد همراه سه هزار تن - و به روايتي دوازده هزار - از بغداد قيام کرد، عامل مامون در شيراز به نام قتلغ خان به امر مامون با او به مقابله برخاست و پس از کشمکشهايي هم او و هم برادرش محمد عابد و يارانشان را به شهادت رسانيد.(9) در آن ايام برادر ديگر امام رضا عليه السلام به نام هارون بن موسي همراه با بيست و دو تن از علويان به سوي خراسان آمد، بزرگ اين قافله خواهر امام رضا عليه السلام حضرت فاطمه معصومه(عليهاالسلام) بود.(10) مامون ماموران خود را دستور داد تا بر قافله آنها بتازند. آنها نيز همه را مجروح و پراکنده ساختند. هارون نيز در اين نبرد جراحت برداشت ولي سپس او را در حالي که بر سر سفره غذا نشسته بود، غافلگير کرده به قتل رساندند.(11) حتي طبق بعضي نقلها به حضرت معصومه نيز در ساوه زهر دادند که پس از چند روزي او هم به شهادت رسيد.(12) به علاوه در دواوين شعراي آن زمان، اشعاري به چشم ميخورد که به اين مطلب تصريح دارد از جمله اين بيت از ابوفراس: باؤوا بقتل الرضا من بعد بيعته و أبصروا بغضه من رشدهم و عموا(13) دعيل خزاعي گويد: أري بني اميه معذورين ان قتلوا ولا اري لبني العباس من عذر(14) پس با توجه به اين وقايع در مييابيم که مساله شهادت امام به دست مامون در همان ايام نيز امري شايع ميان مردم بوده است. خلاصه مرحوم مفيد در ادامه ماجرا مينويسد: چون حضرت رضا عليه السلام به شهادت رسيد مامون يک شبانه روز خبر فوت آن حضرت را پنهان کرد، سپس کساني نزد محمد بن جعفر (عموي آن حضرت) و گروهي از خانواده و دودمان ابيطالب که در خراسان بودند فرستاد، و چون حاضر شدند خبر درگذشت آن حضرت را به ايشان داد و گريست و بسيار براي فوت آن حضرت بيتابي کرده گفت: اي برادر، بر من دشوار است تو را در اين حال ببينم من آرزو داشتم که پيش از تو بميرم (و تو جاي من باشي) ولي خدا نخواست، سپس دستور داد آن حضرت را غسل داده کفن و حنوط کنند و خود جنازه را برداشته به همين جائي که اکنون حضرت مدفون است، آورد و به خاک سپرد و آنجا خانه حميد بن قحطبه بود در دهي از شهر طوس که نام آن سناباد و نزديکي نوقان است، و در همانجا قبر هارون الرشيد بود، و قبر حضرت رضا عليه السلام پيش روي هارون و در طرف قبله او قرار گرفته است.(15) چون خبر شهادت امام رضا عليه السلام در شهر طوس و در ميان سپاهيان انتشار يافت، دوستان و علاقمندان آن حضرت به در خانه مامون هجوم آوردند، و ازدحام جمعيت به حدي بود که مامون را خوف فرا گرفت. با اين که مامون خبر فوت امام را يک شبانه روز پنهان کرده بود مسلماً در اين يک روز مشغول طرح نقشهاي بود که از ازدحام مردم جلوگيري نمايد. ولي پس از اعلان خبر، اوضاع را طوري ديد که تشييع جنازه را باز هم به تاخير انداخت، و براي آرام کردن مردم از محمد بن جعفر عموي امام استفاده کرد، و به او دستور داد در ميان جمعيت حاضر شده و اعلان کند که تشييع جنازه به تاخير افتاده و مردم متفرق شوند، اين بود که محمد بن جعفر عليه السلام خود را به مردم نشان داد و گفت: اي مردم متفرق شويد زيرا جنازه ابوالحسن عليه السلام امروز تشييع نميشود، مردم به حرف او گوش داده از اطراف اقامتگاه امام پراکنده شدند سپس پيکر امام را شبانه غسل داده و دفن کردند.(16) ولي طبق نقل ديگر، صبح بعد مامون از روي مکر و حيله و براي پردهپوشي و تبرئه خود لباس عزا به تن کرد و با سر و پاي برهنه حاضر شد و جنازه را حرکت دادند و مامون عقب جنازه در بين آن جمعيت زياد با صداي بلند گريه ميکرد و به سر و صورت خود ميزد و فرياد ميکرد و ميگفت: اي پسر عم اي کاش من پيش از تو مرده بودم و اين روز را نميديدم، و تو جانشين من بودي. وي دستور داد که جنازه را به قبّه هارونيه ببرند و کنار قبر پدرش هارون دفن کنند، ولي طبق دستور مامون نشد و به آنچه که خود امام رضا عليه السلام فرموده بود، عمل شد و در بالاي سر هارون به آن کيفيت که در اخبار و کتب تاريخ وارد شده، دفن نمودند.(17) آري مامون مزور و مکار که هدفي جز تحکيم موقعيت خود نداشت، براي پيشبرد هدف خود از هر وسيله ممکن استفاده ميکرد يک روز مصلحت خود را در اين ميديد که فضل بن سهل وزير اعظم و امام رضا عليهالسلام را وليعهد خود گرداند، ولي همين که احساس کرد وجود آنها براي حکومت او خطري محسوب ميشوند، به قتل هر دو تاي آنها تصميم گرفت، همين که فضل را کشت براي آرام کردن مردم از وجود امام استفاده کرد و ازدحام مردم را به وسيله آن حضرت پراکنده ساخت. و نيز هنگامي که امام رضا عليه السلام را مخفيانه مسموم کرد، جمعيت زيادي به در خانه او هجوم آوردند و اين بار براي آرام کردن مردم و متفرق کردن آنها از وجود محمد بن جعفر عموي امام، استفاده نمود، گويا مامون محمد بن جعفر را براي چنان روزي در کنار خود نگه داشته بود، همين که توانست به وسيله او غائله را بخواباند، ديگر محمد بن جعفر براي او فايدهاي نداشت، و لذا به فاصله کوتاهي او نيز در سرخس به علت نامعلومي درگذشت و در همانجا مدفون گشت و اکنوت تربت او مشهد عظيمي است.(18) بدين ترتيب مامون تمام موانع را از سر راه خود به بغداد برداشت و فاتحانه به پايتخت وارد شد اکنون کساني را که بغداد را به وحشت ميانداخت کشته است. بغداد نيز به پاس اين خدمت، جنايت برادرکشي وي را بخشيد. پينوشتها: 1- بحارالانوار، ج 49، ص 311 . 2- ارشاد، ج6، ص 295 . 3- عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص 9- 358 . 4- مدينه المعاجز بنا به نقل مرحوم سحاب در کتاب زندگاني حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام، ج 2، ص 153. 5- امالي الصدوق، ص 63- عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص 256. 6- عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص 200 به بعد . 7- مسند الامام الرضا عليه السلام، ج1، ص130- عيون اخبارالرضا عليه السلام، ج2، ص 242- بحار، ج 49، ص 300. 8- تاريخ ابن خلدون، ج3، ص 115 . 9- قيام سادات علوي، ص 169- بحار ج8، ص 308- حياة الامام موسي بن جعفر عليه السلام، ج2، ص 413- الحياة السياسية للامام الرضا عليه السلام، ص 427 . 10- قيام سادات علوي، ص 168- الحياة السياسية، ص 427 . 11- جامع الانساب، ص 56- قيام سادات علوي، ص 161 . 12- قيام سادات علوي ص 168- الحياة السياسية، ص 427 . 13- مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص 346- بحار، ج 49، ص 314 . 14- تاريخ قم، ص 200- بحار، ج49، ص 318 . 15- ارشاد، ص 296 . 16- عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص 242- بحار، ج49، ص 300 . 17- عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص 18 و 19- بحار، ج 49، ص 304 . منبع: مکتب اسلام، شماره 1، داود الهامي .
م
شهادت از دیدگاه امام خمینی (قدس سره)
* شهادت فخر اولیا بوده است و فخر ما.
* هراس ، آن دارد که شهادت مکتب او نیست.
* شهادت رمز پیروزی است.
* ملتی که شهادت را آرزو دارد پیروز است.
* شما چه در دنیا پیروز بشوید یا به شهادت برسید ، پیروزمندید.
* شهادت در راه اسلام برای همه ما افتخار است.
* شهادت برای ما فیض عظیمی است.
* این حس شهادت خواهی [و] فداکاری بود که یک ملتی ،که هیچ نداشت، بر طاغوت غلبه پیدا کرد.
* یک ملتی که زن و مردش برای جان فشانی حاضرند ،و طلب شهادت می کنند، هیچ قدرتی با آن نمی تواند مقابله کند .
* خون شهیدان ما امتداد خون پاک شهیدان کربلاست.
* ملتی که شهادت برای او سعادت است پیروز است.
* یک همچو ملتی که آرزوی شهادت می کند، این ملت دیگر خوف ندارد.
* ملت ما خون داده است تا جمهوری اسلامی وجود پیدا کند.
* ملت ما عاشق شهادت بود، با عشق به شهادت پیش رفت این نهضت.
* ما از خدا هستیم همه ،همۀ عالم از خداست، جلوۀ خداست؛ و همه عالم به سوی او بر خواهد گشت.پس چه بهتر که برگشتش اختیاری باشد و انتخابی، و انسان انتخاب کند شهادت را در راه خدا ،و انسان اختیار کند موت را برای خدا، و شهادت را برای اسلام .
* در بستر مردن، مردن است و چیزی نیست، لکن در راه خدا رفتن شهادت است و سرفرازی و تحصیل شرافت برای انسان و برای انسان ها.
* مرگ سرخ به مراتب بهتر از زندگی سیاه است .
* چه غافلند دنیا پرستان و بی خبران، که ارزش شهادت را در صحیفه های طبیعت جستجو می کنند، و وصف آن را در سروده ها و حماسه [ها] و شعرها می جویند، و درکشف آن از هنر تخیل وکتاب تعقل مدد می خواهند ، و حاشا! که حل این معما جز به عشق میسّر نگردد.
* آنها که شهید شدند ،به خدمت خودشان و سعادت خودشان و به اجر خودشان رسیدند.
* شهدای انقلاب بزرگ، چون شهدای صدر اسلام در پیشگاه مقدس ربوبی ارزشمند، و مورد عنایت حق تعالی و اولیای اسلام ارزشمند خواهند بود.
* شما پیروزید، برای اینکه شهادت را در آغوش می گیرید .و آنهایی که از شهادت و از مردن می ترسند ، آنها شکست خورده اند.
* مگر شهادت ارثی نیست که از موالیان ما، که حیات راعقیده و جهاد می دانستند و در راه مکتب پر افتخار اسلام ، با خون خود و جوانان عزیز خود از آن پاسداری می کردند ، به ملت شهید پرورما رسیده.
* به ملت عزیز و توده های میلیونی ایران عرض می کنم که هیچ انقلابی بدون شهادت خواهی و فداکاری و سختی و گرانی و فشارهای مادی موقت تحقق نیافته .
* شهادت در راه خداوند چیزی نیست که بتوان آن را با سنجش های بشری و انگیزه های مادی ارزیابی کرد.
* رهبر ما آن طفل دوازده ساله ای است که با قلب کوچک خود ،که ارزشش از صدها زبا ن و قلم ما بزرگتر است ، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود ، و خود نیز شربت شهادت نوشید.
* سعادت را آنها بردند که آن چیزی را که خدا به آنها داده بود تقدیم کردند، و ما عقب مانده آنها هستیم.
* برماست که با اعتراف به عجز خویش ، از رزمندگان عزیزی که با شهادت طلبی ها و رشادتهایشان از میهن اسلامی خود دفاع نموده ، و با خون پاک خود چراغهایی فرا راه آزادی تمام ملتهای دربند برافروختند ، قدردانی نماییم.
* گوارا باد بر این شهیدان، لذت انس و همجواری شان با انبیای عظام واولیای کرام وشهدای صدر اسلام، و گواراتر بر آنان باد نعمت رضایت حق که «رضوانٌ من الله اکبرُ ».
* هان ای شهیدان! در جوار حق تعالی آسوده خاطر باشید ، که ملت شما پیروزی شما را از دست نخواهد داد.
* شما گواهان صادق و یادگاران عزمها و اراده های استوار و آهنین ، نمونه ترین بندگان مخلص حقید، که مراتب انقیاد و تعبد خویش را به پیشگاه اقدس حق تعالی، با نثار خون و جان به اثبات رسانیدند.
* کشوری که همه بیدار وهمه مستعد برای شهادت هستند ،اینها را از چه می ترسانند؟
* هنر آن است که بی هیاهوهای سیاسی و خودنمایی های شیطانی ، برای خدا به جهاد برخیزد؛ و خود را فدای هدف کند نه هوا؛ و این هنر مردان خداست.
* به شما برادران مؤمن عرض می کنم: اگر ما با دست جنایتکار آمریکا و شوروی از صفحه روزگار محو شویم، و با خون سرخ، شرافتمندانه با خدای خویش ملاقات کنیم، بهتر ازآن است که در زیر پرچم ارتش سرخ شرق، و سیاه غرب، زندگی اشرافی مرفه داشته باشیم.
* هیچ هراسی به دلتان راه ندهید، که شما پیروزید _انشاءالله. چه کشته بشویم و بکشیم حق با ماست.ما اگر کشته هم بشویم در راه حق کشته شدیم و پیروزی است، و اگر بکشیم هم در راه حق است و پیروزی است.
* طبع یک انقلاب فداکاری است.لازمه یک انقلاب شهادت و مهیا بودن برای شهادت است.
* مجاهد فی سبیل الله بزرگتر از آن است که گوهر زیبای عمل خود را به عیار زَخارف دنیا محک بزند.
* دنیا با همه زرق و برق ها و اعتباراتش ، به مراتب کوچکتر از آن است که بخواهد پاداش و ترفیع مجاهدان فی سبیل الله گردد .
* ما خاکیان محجوب، یا افلاکیان، چه دانیم که این ارتزاق عند رب الشهداء چی است؟
* ما اگر کشته شویم _انشاءالله_ بهشت می رویم، اگر بکشیم هم به بهشت می رویم.
* کشته بشوید بهشتی هستید ، بکشید هم بهشتی هستید.
*ما بکشیم سعادتمندیم ، کشته بشویم هم سعادتمندیم.
* وقت آن است که ما که وارثان این خون ها هستیم ، و بازماندگان جوانان و شهدای به خون خفته هستیم ، از پای ننشینیم تافداکاری آنها را به ثمر برسانیم شهادت یک هدیه ایست از جانب خدای تبارک و تعالی برای آن کسانی که لایق هستند.
* گریه کردن بر شهید زنده نگه داشتن نهضت است .
* عزاداری کردن برای شهیدی که همه چیز را در راه اسلام داد، یک مسأله سیاسی است، یک مسأله ایست که در پیشبرد انقلاب اثر بسزا دارد؛ ما از این اجتماعات استفاده می کنیم.
* قبور شهدا و اجساد و ابدان معلولان، زبان گویایی است که به عظمت روح جاوید آنان شهادت می دهد.
* خون های جوانان ما بر مسلسلها غلبه کرد.
* چطور انسان متأثر نباشد از اشخاصی که قدرتمندی خودشان را در خون شهیدان ما می بینند؟
* خدمت در بنیاد شهید در رأس خدمتهاست.
* من شهادت در راه حق و اهداف الهی را افتخار جاودانی می دانم.
۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه
تبعيد حضرت امام به تركيه
شاه با غرور هميشگي و به تصور اينكه كشتارها و بازداشتها و محاكمه ها، نيروي مقاومت عمده را از سر راه برداشته است، تحت فشار آمريكا در انجام اصلاحات ديكته شده كاخ سفيد مصمم بود. اصلاحات در نهايت مي بايست به نفوذ همه جانبه آمريكا و حضور مستقيم كارگزاران اين كشور در عرصه هاي مختلف اقتصاد و ارتش و اركان رژيم شاه بيانجامد. از اينرو برداشتن موانع حقوقي و قانوني براي حضور نيروهاي آمريكايي در ايران و تضمين امنيت و مطلق العنان بودن آنان شرط اوليه بود. احياي رژيم كاپيتولاسيون (مصونيت سياسي و كنسولي اتباع آمريكايي در ايران) در دستور كار قرار گرفت. تصويب لايحه كاپيتولاسيون بوسيله مجلسين فرمايشي سنا و شورا تير خلاصي بر استقلال نيم بند ايران بود.
........ افشاگري امام عليه تصويب لايحه كاپيتولاسيون، ايران را در آبان سال 43 در آستانه قيامي دوباره قرار داد. اما رژيم شاه با بهره گيري از تجربه سركوبي قيام 15 خرداد سال قبل به سرعت دست بكار شد.
....... سحرگاه 13 آبان 1343 دوباره كماندوهاي مسلح اعزامي از تهران، منزل امام خميني در قم را محاصره كردند. شگفت آنكه وقت بازداشت، همانند سال قبل مصادف با نيايش شبانه امام خميني بود.
......آيت الله حاج آقا مصطفي خميني نيز در روز تبعيد امام بازداشت و زنداني شد و پس از چندي در 13 ديماه 1343 به تركيه نزد پدر تبعيد گرديد.
از تركيه به عراق
روز13مهر ماه1344حضرت امام به همراه فرزندشان آيت الله حاج آقا مصطفي از تركيه به تبعيدگاه دوم،كشور عراق اعزام شدند.
...... دوران اقامت طولاني و 13 ساله امام خميني در نجف در شرايطي آغاز شد كه هر چند در ظاهر فشارها و محدوديتهاي مستقيم در حد ايران و تركيه وجود نداشت اما مخالفتها و كارشكنيها و زخم زبانها نه از جبهه دشمن رويارو بلكه از ناحيه روحاني نمايان و دنيا خواهان مخفي شده در لباس دين آنچنان گسترده و آزار دهنده بود كه امام با همه صبر و بردباري معروفش بارها از سختي شرايط مبارزه در اين سالها به تلخي تمام ياد كرده است. ولي هيچيك از اين مصائب و دشواريها نتوانست او را از مسيري كه آگاهانه انتخاب كرده بود باز دارد.
...... اينرو امام خميني سلسله درسهاي خارج فقه خويش را با همه مخالفتها و كارشكنيهاي عناصر مغرض در آبان 1344 در مسجد شيخ انصاري (ره) نجف آغاز كرد، كه تا زمان هجرت از عراق به پاريس ادامه داشت.
....... با روي كار آمدن حزب بعث (26 تيرماه 1347) در عراق و دشمني اين حزب با حركتهاي اسلامي، دشواريهاي بيشتري فرا روي نهضت امام خميني پديد آمد، اما حضرت امام دست از مبارزه نكشيد.
........ در ارديبهشت 1349 مطبوعات آمريكا ورود هيئتي از بزرگترين سرمايه داران آمريكايي به سرپرستي راكفلر را خبر دادند. آنها آمده بودند تا چگونگي بازگشت درآمدهاي نفتي ايران به آمريكا را كه از اين سال به بعد بصورتي سرسام آور و رو به فزوني مي نهاد و نحوه مشاركت شركتهاي آمريكايي در اين خوان گسترده را بررسي كنند.
۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه
شش تدبیر امام رضا علیهالسلام در نبرد با مامون
- ولادت امام رضا (ع) مبارکباد.مأمون از دعوت امام هشتم به خراسان چند مقصود عمده را تعقیب میكرد:اولین و مهمترین آنها، تبدیل صحنهی مبارزات حاد انقلابی شیعیان به عرصه فعالیت سیاسی آرام و بیخطر بود. همانطور كه گفتم شیعیان در پوشش تقیه، مبارزاتی خستگیناپذیر و تمام نشدنی داشتند،این مبارزات كه با دو ویژگی همراه بود، تأثیر توصیفناپذیری در برهم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ویژگی، یكی مظلومیت بود و دیگری قداست... با اين كار مأمون آن دو ويژگی مؤثر و نافذ را نيز از گروه علويان میگرفت زيرا جمعی كه رهبرشان فرد ممتاز دستگاه خلافت و ولیعهد پادشاه مطلقالعنان وقت و متصرف در امور كشور است نه مظلوم است و نه آنچنان مقدس.دوم: تخطئه مدعای تشیع مبنی بر غاصبانه بودن خلافتهای اموی و عباسی و مشروعیت دادن به این خلافتها بود.سوم: اینكه مأمون با این كار، امام را كه همواره یك كانون معارضه و مبارزه بود، در كنترل دستگاههای خود قرار میداد و بهجز خود آن حضرت، همه سران و گردنكشان و سلحشوران علوی را نیز در سیطره خود در میآوردچهارم: اینكه امام را كه یك عنصر مردمی و قبله امیدها و مرجع سؤالها و شكوهها بود در محاصره مأموران حكومت قرار میداد و رفتهرفته رنگ مردمی بودن را از او میزدود و میان او مردم و سپس میان او و عواطف و محبتهای مردم فاصله میافكند.هدف پنجم این بود كه با این كار برای خود وجهه و حیثیتی معنوی كسب میكرد. طبیعی بود كه در دنیای آن روز همه او را بر اینكه فرزندی از پیغمبر و شخصیت مقدس و معنوی را به ولیعهدی خود برگزیده و برادران و فرزندان خود را از این امتیاز محروم ساخته است ستایش كنند و همیشه چنین است كه نزدیكی دینداران به دنیاطلبان از آبروی دینداران میكاهد و بر آبروی دنیاطلبان میافزاید.ششم آنكه در پندار مأمون، امام با این كار، به یك توجیهگر دستگاه خلافت بدل میگشت. بدیهی است شخصی در حد علمی و تقوائی امام با آن حیثیت و حرمت بینظیری كه وی بهعنوان فرزند پیامبر در چشم همگان داشت، اگر نقش توجیه حوادث را در دستگاه حكومت برعهده میگرفت هیچ نغمهی مخالفی نمیتوانست خدشهای بر حیثیت آن دستگاه وارد سازد. این همان حصار منیعی بود كه میتوانست همهی خطاها و زشتیهای دستگاه خلافت را از چشمها پوشیده بدارد.اكنون به تشریح سیاستها و تدابیر امام علیبنموسیالرضا در این حادثه میپردازیم:1- هنگامیكه امام را از مدینه به خراسان دعوت كردند آن حضرت فضای مدینه را از كراهت و نارضائی خود پركرد، بهطوریكه همهكس در پیرامون امام یقین كردند كه مأمون با نیت سوء حضرت را از وطن خود دور میكند. امام بدبینی خود به مأمون را با هر زبان ممكن به همهی گوشها رساند. در وداع با حرم پیغمبر، در وداع با خانوادهاش هنگام خروج از مدینه، در طواف كعبه كه برای وداع انجام میداد، با گفتار و رفتار، با زبان دعا و زبان اشك، بر همه ثابت كرد كه این سفر، سفر مرگ اوست. همه كسانی كه باید طبق انتظار مأمون نسبت به او خوشبین و نسبت به امام به خاطر پذیرش پیشنهاد او بدبین میشدند در اولین لحظات این سفر دلشان از كینه مأمون كه امام عزیزشان را اینطور ظالمانه از آنان جدا میكرد و به قتلگاه میبرد لبریز شد.2- هنگامیكه در مرو پیشنهاد ولایتعهدی آن حضرت مطرح شد، حضرت به شدت استنكاف كردند و تا وقتی مأمون صریحاً آن حضرت را تهدید به قتل نكرد آن را نپذیرفتند. این مطلب همهجا پیچید كه علیبنموسیالرضا ولیعهدی و پیش از آن خلافت را كه مأمون به او با اصرار پیشنهاد كرده بود نپذیرفته است. دستاندركاران امور كه به ظرافت تدبیر مأمون واقف نبودند ناشیانه عدم قبول امام را همهجا منتشر كردند، حتی فضلبنسهل در جمعی از كارگزاران و مأموران حكومت گفت من هرگز خلافت را چنین خوار ندیدهام، امیرالمؤمنین آن را به علیبنموسیالرضا تقدیم میكند و علیبنموسی دست رد به سینهی او میزند.3- با این همه علیبنموسیالرضا فقط بدین شرط ولیعهدی را پذیرفت كه در هیچیك از شئون حكومت دخالت نكند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبیر امور نپردازد و مأمون كه فكر میكرد فعلاً در شروع كار این شرط قابل تحمل است و بعدها به تدریج میتوان امام را به صحنه فعالیتهای خلافتی كشانید، این شرط را از آن حضرت قبول كرد. روشن است كه با تحقق این شرط، نقشهی مأمون نقش برآب میشد و بیشترین هدفهای او نابرآورده میگشت.4- اما بهرهبرداری اصلی امام از این ماجرا بسی از اینها مهمتر است: امام با قبول ولیعهدی، دست به حركتی میزند كه در تاریخ زندگی ائمه پس از پایان خلافت اهل بیت در سال چهلم هجری تا آن روز و تا آخر دوران خلافت بینظیر بوده است و آن برملا كردن داعیهی امامت شیعی در سطح عظیم اسلام و دریدن پرده غلیظ تقیه و رساندن پیام تشیع به گوش همه مسلمانهاست. تریبون عظیم خلافت در اختیار امام قرار گرفت و امام در آن سخنانی را كه در طول یكصد و پنجاه سال جز در خفا و با تقیه و به خصیصین و یاران نزدیك گفته نشده بود به صدای بلند فریاد كرد و با استفاده از امكانات معمولی آن زمان كه جز در اختیار خلفا و نزدیكان درجه یك آنها قرار نمیگرفت آن را به گوش همه رساند.5- درحالیكه مأمون امام را جدا از مردم میپسندید و این جدائی را در نهایت وسیلهای برای قطع رابطهی معنوی و عاطفی میان امام و مردم میخواست، امام در هر فرصتی خود را در معرض ارتباط با مردم قرار میداد، با اینكه مأمون آگاهانه مسیر حركت امام از مدینه تا مرو را به طرزی انتخاب كرده بود كه شهرهای معروف به محبت اهل بیت مانند كوفه و قم در سر راه قرار نگیرند. امام در همان مسیر تعیین شده، از هر فرصتی برای ایجاد رابطهی جدیدی میان خود و مردم استفاده كرد. در اهواز آیات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دلهائی كه با او نامهربان بودند قرار داد، در نیشابور حدیث سلسلةالذهب را برای همیشه به یادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانههای معجزهآسای دیگری نیز آشكار ساخت و در جابهجای این سفر طولانی فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد، در مرو كه سر منزل اصلی و اقامتگاه خلافت بود هم هرگاه فرصتی دست داد حصارهای دستگاه حكومت را برای حضور در انبوه جمعیت مردم شكافت.6- نه تنها سرجنبانان تشیع از سوی امام به سكوت و سازش تشویق نشدند بلكه قرائن حاكی از آن است كه وضع جدید امام موجب دلگرمی آنان شد و شورشگرانی كه بیشترین دورانهای عمر خود را در كوههای صعبالعبور و آبادیهای دوردست و با سختی و دشواری میگذراندند با حمایت امام علیبنموسیالرضا حتی مورد احترام و تجلیل كارگزاران حكومت در شهرهای مختلف نیز قرار گرفتند.مأمون نه تنها با حضور او نتوانسته معارضان شیعی خود را به خود خوشبین و دست و زبان تند آنان را از خود و خلافت خود منصرف سازد بلكه حتی علیبنموسی مایهی امان و اطمینان و تقویت روحیه آنان نیز شده است، در مدینه و مكه و دیگر اقطار مهم اسلامی نه فقط نام علیبنموسی به تهمت حرص بدنیا و عشق به مقام و منصب از رونق نیفتاده بلكه حشمت ظاهری بر عزت معنوی او افزوده شده و زبان ستایشگران پس از دهها سال به فضل و رتبه معنوی پدران مظلوم و معصوم او گشوده شده است.كوتاه سخن آنكه مأمون در این قمار بزرگ نه تنها چیزی بدست نیاورده كه بسیاری چیزها را از دست داده و در انتظار است كه بقیه را نیز از دست بدهد. اینجا بود كه مأمون احساس شكست و خسران كرد و در صدد بر آمد كه خطای فاحش خود را جبران كند و خود را محتاج آن دید كه پس از این همه سرمایهگذاری سرانجام برای مقابله با دشمنان آشتیناپذیر دستگاههای خلافت یعنی ائمه اهلبیت (علیهمالسّلام) به همان شیوهای متوسل شد كه همیشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند، یعنی قتل.بدیهی است قتل امام هشتم پس از چنان موقعیت ممتاز به آسانی میسور نبود.قرائن نشان میدهد كه مأمون پیش از اقدام قطعی خود برای به شهادت رساندن امام به كارهای دیگری دست زده است كه شاید بتواند این آخرین علاج را آسانتر به كار برد، شایعهپراكنی و نقل سخنان دروغ از قول امام از جمله این تدابیر است، به گمان زیاد اینكه ناگهان در مرو شایع شد كه علیبنموسی همه مردم را بردگان خود میداند جز با دستاندركاری عمال مأمون ممكن نبود.هنگامیكه ابیالصلت این خبر را برای امام آورد حضرت فرمود: "بار الها، ای پدیدآورنده آسمانها و زمین تو شاهدی كه نه من و نه هیچ یك از پدرانم هرگز چنین سخنی نگفتهایم و این یكی از همان ستمهائی است كه از سوی اینان به ما میشود."تشكیل مجالس مناظره با هر آن كسی كه كمتر امیدی به غلبه او بر امام میرفت نیز از جمله همین تدابیر است. هنگامیكه امام، مناظره كنندگان ادیان و مذاهب مختلف را در بحث عمومی خود منكوب كرد و آوازه دانش و حجت قاطعش در همه جا پیچید، مأمون در صدد برآمد كه هر متكلم و اهل مجادلهای را به مجلس مناظره با امام بكشاند، شاید یك نفر در این بین بتواند امام را مجاب كند.البته چنان كه میدانیم هر چه تشكیل مناظرات ادامه مییافت قدرت علمی امام آشكارتر میشد و مأمون از تأثیر این وسیله نومیدتر.در آخر چارهای جز آن نیافت كه به دست خود و بدون هیچگونه واسطهای امام را مسموم كند و همین كار را كرد و در ماه صفر دویست و سه هجری یعنی قریب دو سال پس از آوردن آن حضرت از مدینه به خراسان و یك سال و اندی پس از صدور فرمان ولیعهدی به نام آن حضرت دست خود را به جنایت بزرگ و فراموش نشدنی قتل امام آلود.بازخوانی بخشهایی از پیام رهبری به كنگره جهانی امام رضا (ع) در سال 63
۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه
۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه
سخنان حضرت ابوالفضل العباس(ع)
متاسفانه سخنان و صحبت های حضرت ابوالفضل العباس این راد مرد بزرگ تاریخ در حق مولا و مقتدا و برادرش حسین بهطور كامل به ثبت نرسیده است مگر سخنانی كه در لحظات حساس و سرنوشتساز از آن حضرت نقل شده است. از جمله این سخنان ارزشمند :
حسین(ع) را تنها نمیگذارم
یكی از آن مواقع حساس وقتی است كه شمر از هم طائفهگی خود با ام البنین سوءاستفاده كرد و خواست با دادن امان نامه عبیدالله به فرزندان ام البنین و حضرت ابوالفضل العباس بر زخم دل عزیز زهرا نمك بپاشد ولی این جا حضرت ابوالفضل العباس غیرت و مردانگی خود را به نمایش گذاشت و نه تنها از امان نامه او خوشحال نشد، كه حتی از او خشمگین شد و با سخنان محکم و تند جواب شمر را داد ، فرمود:
«تبت یداك ولعن ماجئتنا به من امانك یا عدو الله أتأمرنا أن نترك أخانا وسیدناالحسین بن فاطمة: وندخل فی طاعة اللعناء وأولاد اللعناء؟!؛ دستانت بریده باد ولعنت برا´ن امانی كه برای ما آوردهای! ای دشمن خدا! به ما پیشنهاد میكنی كه برادرو آقای خود حسین فرزند فاطمه را رها كنیم و در تحت فرمان ملعونین وفرزندان ملعونین در آییم.»
ویكی دیگر از حساس ترین لحظاتی كه حضرت ابوالفضل العباس با سخنان خود بر قوت دل برادرشحسین افزود، شب عاشورا بود كه بعد از خطبة ابی عبدالله(ع) به نمایندگی از اهل بیت،امام را مخاطب ساخت و عرض كرد:
«هرگز تو را ترك نخواهیم كرد. آیا پس از تو زنده بمانیم؟ خداوند هرگز چنین روزی رانیاورد»
حسین(ع) تشنه است آب نمینوشم
یكی دیگر از فرازهای تاریخ كه بیانگر ارادت صمیمانه و وفای حضرت ابوالفضل العباس (ع) نسبت بهبرادرش حسین(ع) است آن لحظهای است كه حضرت ابوالفضل العباس تنهائی برادرش را مشاهده كرد نزدآن حضرت آمد و سخن عرض كرد: آیا مرا رخصت میدهی تا به میدان بروم؟
امام حسین (ع) گریه شدیدی كرد و فرمود: « ای برادر تو صاحب پرچم و علمدار من هستی؛
حضرت ابوالفضل العباس گفت: ای برادر! سینهام تنگ و از زندگی خسته شدهام و میخواهم از این منافقان خونخواهی كنم؛ امام(ع) فرمود: برای این كودكانم كمی آب تهیه كن».
حضرت ابوالفضل العباس (ع) وقتی به شریعة فرات رسید، یاد عطش حسین و اهل بیتش او را از نوشیدن آب بازداشت و ابیاتی را سرود كه در آن ابیات زندگی بعد از امام حسین(ع) را خواری و ذلتمیداند و میگوید:
یا نفس من بعد الحسین هونیوبعده لا كنت أن تكونی هذا الحسین شارب المنونوتشربین بارد المعین
جانم فدای حسین(ع)
و سخنان حضرت ابوالفضل العباس در رجزهائی كه هنگام پیكار سروده است ضمن اینكه حسین(ع) را با عناوین «جانمصطفی» و «امام صادق یقین» و «نجل النبی» ستوده است شهادت در ركاب آن حضرت را افتخار میداند و دشمنان خود را تهدید به آتش سوزان جهنم میكند و میفرماید:
لا أرهب الموت اذ الموت رقی حتی اُواری فی المصالیت لقا
نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا اءنی أنا العباس أغدو بالسقا
ولا أخاف الشر یوم الملتقی
( سخنان حضرت ابوالفضل العباس بعد از قطع دست راست ) و بعد از قطع دست راستش مشك را به دست چپ گرفت و فرمود:
والله ان قطعتم یمینی اءنّی احامی أبداً عن دینی
وعن امام صادق الیقین نجل النبی الطاهر الامین
( سخنان حضرت ابوالفضل العباس بعد از قطع دست چپ ) و بعد از قطع دست چپ پرچم را به سینه چسباند و فرمود:
یا نفس لا تخشی من الكفّار وأبشری برحمة الجبار
مع النبی السید المختار قد قطعوا ببغیهم یساری
فأصلهم یارب حرّ النار
این جملات و سخنان منتها درجه ایثار و جانفشانی را در راه حفظ جان مولا و امام زمان آن بزرگوار نشان می دهد. اما كلام به همین جا ختم نمی شود. او بزرگ مردی است كه نه تنها در كلام و سخن ، كه در عمل نیز وفاداری و صداقت خود را نشان می دهد و شجاعتی آمیخته به ایثار را به نمایش می گذارد. او كلام و سخن خویش را در روز عاشورا با عمل به وظیفه همراه می كند. حضرت ابوالفضل (علیه السلام) در روز عاشورا سینه خود را در مقابل تیر های دشمنان سپر نموده و همچون سدی در مقابل سیل مهاجمین به امام حسین (علیه السلام) ایستادگی می كند.
حتی در گرماگرم نبرد و در میان آن همه دشمن، باز هم چنین رجز می خواند و سخنانش این است كه: " از حریم سبط پیامبر اسلام حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) حمایت می كنم و با شمشیر استوار و بُرّان، شما را سركوب می نمایم تا شما را از جنگ با آقا و سرورم امام حسین ( علیه السلام ) دور سازم. من عباس، علاقمند به حسین ( علیه السلام ) و اهل بیتش هستم و فرزند علی ( علیه السلام ) می باشم؛ همو كه مورد تایید خداوند بود. "
او نه تنها كلام و سخنش و عملش همراه هم بود كه رفتارش نیز مقبول امام زمانش قرار گرفت. اما از آن سو مولا نیز مولایی مهربان است. هنگامی که امام معصوم ، حضرت اباعبدالله الحسین ( علیه السلام )، در لحظه شهادت ایشان بر بالین برادر حاضر می شوند، این گونه فدارکاری برادر را می ستایند و می فرمایند: " برادرم! خداوند پاداش نیكو به تو عنایت فرماید. تو در راه خدا مجاهده كردی و به گونه ای شایسته جهاد نمودی. "
لینک مرتبط :
۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه
رضای حق تعالی
خشنودی والدین
از جمله چیزها که اسباب رضای الهی است، خشنودی والدین است از ولد، چنانچه وارد است که خطاب به عاق میشود: بکن آنچه خواهی که خدا از تو راضی نیست ...
از جناب رسول صلیاللهعلیهوآله مروی است که بنوشد شش طایفه از حوض کوثر قبل از قبض روحشان: اول کسی که صبح و شام نزد علما باشد و علمی اخذ کند. دوم کسی که بدهد فرزند خود را تعلیم قرآن. سوم کسی که مسلمانان را قرض الحسنه دهد بی منت. چهارم کسی که والدین از او خشنود باشند. پنجم کسی که زن خود را بگوید سائل را محروم مکن. ششم زنی که عزت شوهر خود را خوب بدارد. چنانچه از جمله اموری که موجب رضایت حق تعالی است از زنانْ راضی بودن شوهران است از ایشانْ مجملاً طاعت حق تعالی و امتثال اوامر او موجب رضای اوست و از بهترین امور است.
رضای حق
از این جهت است که فقره اولی دعای امروز است: «اللهم وَفِّقْنی لموجبات مرضاتک» یعنی خداوندا ! توفیق ده مرا در این ماه برای به جا آوردن اسباب رضای تو از خلاف نفس مثل افطار بعد از نماز مغرب و سحور برخاستن و نوافل شب و روز و غیر آن از طاعات که سبب رضای تو شود «و جَنِّبْنی فیهِ سَخَطِکَ و نَقَماتِک» و دورنما مرا در این ماه از غضب خود و انتقامهای خود. زیرا که مرا تاب تحمل آنها نیست. این بدن ضعیف کجا و انتقامهای تو.
غضب الهی
چنانچه رحمت خدا بزرگ است، غضب او هم شدید است. در دعای کمیل است: «وَ هذا ما لا تَقُومُ لَهُ السَّمواتُ وَ الاَْرضُ فَکَیْفَ بِی» یعنی این غضب تو را طاقت ندارد آسمانها و زمینها پس چگونه من طاقت دارم و حال آنکه منم ضعیف ذلیل حقیر.
عزیز من! همین که بنده مغضوب الهی شد، وای بر احوال او؛ اسباب نجات برای او سد میشود. مگر نشنیدهای عفراء جنیّه را که خدمت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مشرف میشد. چند وقتی نیامد احوال او را از جبرئیل پرسید. عرض کرد: به دیدن رحم خود رفته. بعد از مراجعت و درک خدمت جناب رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله به او فرمود: در بهشت عمودی دیدی از یاقوت سرخ که بر بالای او هفتاد هزار قصر از دانه جواهر بود. از جبرئیل پرسیدم: اینها از کیست؟ گفت: از هرکه به دیدن برادر مؤمن خود رود. پس فرمود: از عجایب چه دیدی؟ عرض کرد: ابلیس را دیدم بر روی سگی نشسته و عرض میکرد: خداوندا! اگر بخواهی مرا عذاب کنی من دیدهام در لوح که قسم یاد نمودهای که سؤال کنندهای که تو را به حق خمسه آل عبا قسم دهد محروم ننمایی، او را من هم قسم میدهم. تو را به خمسه آل عبا تا عذاب را از من رفع نمایی، یا رسول اللّه! آیا چنین است؟ فرمود: بلی اما اسامی ماها از نظر او محو میشود.
قسم به خمسه آل عبا
همچنین حدیث قابیل را شنیده که بعد از آنکه امر به زمین شد او را فرو بر و تا زانو به زمین فرو رفت عرض کرد: الها! ابلیس تکبر نمود به پدرم او را به زمین فرو نبردی خطاب رسید: بلی اما قطع رحم نکرد. بعد تا کمر فرو رفت عرض کرد: الها! پدر مرا فرمودی نزدیک شجره طوبی نشود، شد. امر نکردی زمین او را فرو بَرَد. خطاب رسید: بلی، قتل نکرد. مجدداً به زمین فرو رفت. عرض کرد: الها! پدرم قسم داد تو را به خمسه آل عبا از او عفو نمودی. من هم قسم میدهم به حق خمسه آل عبا، که این بلا را از من رفع نمایی. خطاب رسید به زمینْ بیندازد او را و امر شد به جبرئیل که بکوب بر فرق او عمودی و مهلت مده او را که سخن بگوید.
جبرئیل فوراً عمودی از آتش بر فرق او کوبید. به جهنم واصل شد. عزیز من! همین که خداوند غضب نمود بنده را رستگاری برای او حاصل نیست و اسباب نجات برای او سد میشود.
امّت رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله
در حدیث وارد شده است که گناهکاران امت پیغمبر که مستوجب عذاباند، در قیامت بعد از این که ایشان را به سوی جهنم میبرند، اسم جناب رسول خدا را فراموش میکنند و آنچه از ایشان میپرسند کدام امَّتید؟ نمیدانند. به علامات خبر میدهند. عزیز من! در این شبها دعای ابوحمزه را بخوان و ببین سید سجاد چه عرض میکند «ابکی لِظُلمَةِ قَبری» بلی چون معلوم و واضح است که چیزی که موجب سخط خداوند است مخالف و عصیان است و باید در مقام رفع او بر آمد.
۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه
زندگينامه حضرت ابوالفضل
- مشخصات حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام
- اسم : عباس بن على بن ابى طالب عليه السلام
- كنيه : ابوالفضل
- لقب : قمر بنى هاشم ، باب الحوائج ، طيار، اطلس ، سقا و غيره
- تولد: 4 شعبان سال 26 هجرى در مدينه طيبه (اقوال ديگر نيز در تاريخ آمده است )
- شهادت : محرم الحرام سال 61 هجرى ، در كربلاى معلى ، كنار نهر علقمه
- پدر: اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام ، مولود كعبه ، شهيد محراب و مظلوم تاريخ
- مادر: فاطمه كلابيه ، معروف به ام البنين سلام الله عليه
- عمر مبارك : 35 سال
- سمت در كربلا: پرچمدار و فرمانده ارتش سيدالشهداء امام حسين عليه السلام و سقاى تشنه لبان
- خليفه غاصب زمان به هنگام شهادت : يزيدبن معاويه لعنة الله عليه
- قاتل : حكيم بن طفيل سنبسى
- از مجموع كتب انساب و تاريخ بر مى آيد كه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ، بر حسب زمان تولد، پنجمين پسر حضرت امير المؤ منين على عليه السلام بوده است :
- از مجموع كتب انساب و تاريخ بر مى آيد كه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ، بر حسب زمان تولد، پنجمين پسر حضرت امير المؤ منين على عليه السلام بوده است :
- 1. حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام ، تولد سال 3 هجرى ، شهادت سال 50.
- 2. حضرت امام حسين عليه السلام ، تولد سال 4 هجرى ، شهادت سال 61.
- 3. حضرت محسن كه در سال 11 سقط و شهيد شد.
- 4. محمد حنفيه ، تولد سال 16، وفات سال 81.
- 5. عباس اكبر، تولد بين سالهاى 24 - 26، شهادت سال 61.
- قول معتبر آن است كه تولد آن حضرت در تاريخ چهارم شعبان سال 26 ه رخ داده است .
- عباس عليه السلام به دنيا مى آيد.
- در بعضى از كتب معتبر نقل شده كه ، در روز ولادت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ام البنين سلام الله عليه قنداقه او را به دست امير المؤ منين عليه السلام داد تا بر وى نامى بگذارد. حضرت زبان مبارك را به ديده و گوش و دهان او گردانيد تا حق بگويد و حق ببيند و حق بشنود.
- ثم اءذن فى اذنه اليمنى و اءقام فى ليسرى . سپس رد گوش راست وى اذان و در گوش چپش اقامه گفت . يكى از سنتهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله كه براى مسلمين ارث گذارده اين است كه در حين تولد فرزند، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگويند تا از همان بدو تولد با اسامى خدا و رسول خدا و امام و ولى خدا آشنا گردد. حضرت امير المؤ منين على عليه السلام به ام البنين عليه السلام فرمود: چه اسمى بر اين طفل گذارده ايد؟ عرض كرد: من در هيچ امرى بر شما سبقت نگرفته ام ، هر چه خودتان ميل داريد اسم بگذاريد. فرمود: من او را به اسم عمويم ، عباس ، عباس ناميدم . پس دستهاى او را بوسيده و اشك به صورت نازنينش جارى شد و فرمود: گويا مى بينم اين دستها در يوم الطف در كنار شريعه فرات در راه يارى دين خدا قطع خواهد شد.
- عباس عليه السلام به چه معناست ؟
- چنانكه ديديم نام نامى آن جناب را، حضرت ولى الله اميرالمونين على بن ابى طالب عليه السلام عباس گذارد. عباس عليه السلام ، صيغه مبالغه از ماده عبس است كه به معنى در هم شدن بشره و قبض و گرفتگى صورت مى باشد. به مضمون الاسماء تنزل من السماء (اسامى ، از آسمان نازل مى شود) خداوند در اسم گذارى فرزند الهام مى فرمايد و اسامى اشخاص غالبا منطبق با احوال و اوصاف مسما مى باشد. آن جناب نيز چون به مفاد اشداء على الكفار بر دشمنان حق عبوس و در جنگ عيور و مهيب بوده ، يا آنكه بر اثر صولت و شجاعت و غيرتى كه آن حضرت در قبال دشمن به هنگام قتال با قوم داشت ، از خوف و بيم وى در وجود كريهه و خبيه آن قوم كافر لئيم كراهت و عبوست ظاهر مى شده است ، لذا مسما به اسم عباس شده است . .
- منتخب طريحى و ديگر كتب ، در وصف آن حضرت آورده اند: كه كالجبل العظيم و قلبه كالطود الجسيم لانه كان فارسا هماما و بطلا و ضرغاما و كان جسورا على الطعين و الضرب فى ميدان الكافر و الحروب
- فرزند رشيد امير المؤ منين ، در جنگها و غزوات با شجاعان عرب پنجه در افكنده داد مردانگى و جراءت و قوت را از حيدر كرار ميراث داشت .
خال رخ زيباى وى بر عالمى آذر زند
مشب به كاخ مرتضى ماهى پديدار آمده |
ماهى كه پيش نور وى خورشيد و مه تار آمده |
ماهى كه بر حسن صدها خريدار آمده |
اى طالب ديدار مه هنگام ديدار آمده |
افلاكيانش سر به سر حيران رخسار آمده |
كو نور بخش عالم و، هم نور الاءنوار آمده |
لطف خداوندى به ما همواره و دائم باد |
خاصه كه روز مولد ماه بنى هاشم بود |
بر يارى دين نبى حق خواست ياور پرورد |
و ز بهر صفين و جمل فرخنده افسر پرورد |
يا بهر جنگ نهروان يكتا غضنفر پرورد |
يا آنكه بهر كربلا سردار لشگر پرورد |
بهر حسين ام البنين نيكو برادر پرورد |
بايد چنان فرزند را اين گونه مادر پرورد |
زينرو فروغ طلعتش تابيد بر خلق جهان |
و زنوگل رخسار وى ، كشتى جهان رشگ جنان |
چون آفتاب حيدرى تابيد بر ام البنين |
آن سان كه از نيسان شدى اندر صدف در ثمين |
ماه بنى هاشم عيان گرديد از آن مه جبين |
تا آنكه گردد حامى دين خداوندى مبين |
بهر حسين بن على پرورد يار و معين |
چونان كه بودى مرتضى بر مصطفى يار و قرين |
برگو به ماه آسمان بنما رخ خود را نهان |
زيرا كه گشته در جهان ماه بنى هاشم عيان |
از دامن ام البنين ماهى سر آورد برون |
نى نى ، كه از خورشيد و مه والاتر آورد برون |
ايزد ز كان مكرمت خوش گوهر آورده برون |
وز آستين مرتضى دستى بر آورده برون |
گوئى ز صلب حيدرى حق حيدر آورده برون |
بهر صفوف مشركين او صفدر آورده برون |
برگو به بوسفيانيان مير و علمدار آمده |
بر يارى دين خدا يكتا مدد كار آمده |
نورجبينش طعنه بر خورشيد گردون فر زند |
خال رخ زيباى وى بر عالمى آذر زند |
هم نرگس شهلاى او آتش به خشك وتر زند |
هم بر دل خصمان خود مژگان وى خنجر زند |
قدش چو طوباى جنان ، لبخند بر كوثر زند |
باب الحوائج درگهش ، خوش آن كه بر آن زند |
دست يد اللهى وى حلال مشكلهاستى |
تحت لواى حضرتش دنيا مافيهاستى |
چون مرتضى قنداقه عباس را بر گرفت |
گفتا فلك : بر دست خود، مهرى مه انور گرفت ! |
يا از گلستان شرف وى لاله احمر گرفت |
چونان كه گفتى مصطفى بر دست خود حيدر گرفت |
بوسه به دستانش زد و از ديدگان گوهى گرفت |
زان ماجرا غم بر دل و بر جان آن مادر گرفت |
گفتا مگر عيبى بود در اين دو دست نازنين ؟! |
شه گفت نى در كربلا گردد جدا از ظلم و كين |
آرى كه خود اين دستها بايد علمدارى كند |
در راه سبط مصطفى از جان وفادارى كند |
بهر رواج دين حق دفع ستمكارى كند |
از قتل قوم مشركين سيلاب خون جارى كند |
بر حفظ ناموس خدا نيكو فداكارى كند |
تا از حريم شاه دين آن سان نگهدارى كند |
آن دم فداكارى وى مقبول و مستحسن شود |
كو همچو جعفر، عم خود، دستش جدا از تن شود |
آه از دمى كو شد جدا دستش كنار علقمه |
و اندر ميان مشركين افتاد شور وهمهمه |
بنهاد بر زانوى خود راءسش عزيز فاطمه |
آن پور زهرا كو بدى عرش خدا را قائمه |
با ديده گريان بيان مى كرد شه اين زمزمه |
كامشب بخوابد دشمنت ، بى ترس و بيم و واهمه |
ليكن به چشم خواهرت ره نيست ديگر خواب را |
واز ماتم خود سوختى دل (آهى ) بى تاب را |
- امير المؤ منين عليه السلام دستهاى عباس عليه السلام را مى بوسد!
- مورخان نقل مى كنند: در دوران طفوليت حضرت عباس عليه السلام يك روز اميرالمؤ منين عليه السلام وى را در دامان خود گذاشت و آستينهايش را بالا زد و در حاليكه كه بشدت مى گريست به بوسيدن بازوهاى عباس عليه السلام پرداخت .
- ام البنين سلام الله عليه ، حيرت زده از اين صحنه ، از امام عليه السلام پرسيد: چرا گريه مى كنيد؟!
- حضرت با صداى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به اين دو دست نگريستم و آنچه را كه بر سرشان خواهد آمد به ياد آوردم .
- ام البنين سلام الله عليه ، شتابان و هراسان ، پرسيد: چه بر سر آنها خواهد آمد؟!
- امام عليه السلام با لحن مملو از غم و اندوه و تاءثر گفت : آنها از بازو قطع خواهد شد.
- كلام حضرت چون صاعقه اى بر ام البنين سلام الله عليه فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با دهشت بسرعت پرسيد: چرا دستهايش قطع مى شوند؟! و امام عليه السلام به او خبر داد كه دستان فرزندش در راه يارى اسلام و دفاع از برادرش ، حافظ شريعت الهى و ريحانه رسول الله صلى الله عليه و آله قطع خواهد شد. ام البنين سلام الله عليه گريست و زنان همراه او نيز در غم و رنج و اندوهش شريك شدند.
- سپس ام البنين سلام الله عليه به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس گفت كه فرزندش فداى سبط گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله و ريحانه او خواهد گرديد. امير المؤ منين على عليه السلام فرمود: ام البنين ، فرزندت عباس عليه السلام را نزد خداى تبارك و تعالى منزلتى عظيم دارد و خداى متعال در عوض دو دستش ، دو بال به او مرحمت خواهد كرد كه با آنها با ملائكه در بهشت پرواز كند، همان گونه كه قبلا اين عنايت را به جعفربن ابى طالب عليه السلام نموده است . ام البنين سلام الله عليه با شنيدن اين بشارت ابدى و سعادت جاودانه مسرور شد.
- خدايا او را از شر حسودان نگهدار!
- حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام آيتى از جمال و زيبايى بود. رخساره اش زيبا چهره اش پر شكوه ، اندامش متناسب ، و در عين حال چنان نيرومند بود كه آثار دليرى و شجاعت را بخوبى نمايان مى ساخت . ام البنين سلام الله عليه مى گفت : پسرم ، به خدا مى سپارمت ! قلب مادر آكنده از محبت به عباس عليه السلام بود و براى وى از جانش عزيزتر و گراميتر مى نمود. مادر از چشم حسودان بر او نگران بود و مى ترسيد كه مبادا به او سيبى برسانند و رنجورش كنند، لذا او را در پناه خداوند متعال قرار داد و ابيات زير را در باره اش سرود:
اعيذه بالواحد |
من عين كل حاسد |
قائهم و القائد |
مسلمهم و الجاحد |
صادرهم و الوارد |
مولدهم و الوالد
يعنى : فرزندم را، از چشم حسودان نشسته و ايستاده ، آينده و رونده ، مسلمان و منكر، بزرگ و كوچك ، و زاده و پدر، در پناه خداوند يكتا قرار مى دهد.- ضمنا از اينكه حضرت امير المؤ منين على عليه السلام دست فرزند خود را، عباس ، را مى بوسيد، ميزان كثرت عطوفت آن حضرت به وى معلوم مى گردد (چنانكه ، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز دست حضرت زهرا سلام الله عليه را مى بوسيد و وى را در جاى خود مى نشاند).
- بعضى نقل كرده اند كه وجه تسميه آن حضرت به ابوالفضل از آن روى بود، كه آن جناب فرزندى به نام فاضل داشته است .